معنی دست یابی به چیزی
حل جدول
احراز، استحصال، حصول، کسب
فارسی به عربی
انجاز، نیل
فارسی به آلمانی
Leistung
لغت نامه دهخدا
ژرف یابی. [ژَ] (حامص مرکب) اندازه گیری عمق چیزی. || تعمق.
خرده یابی
خرده یابی. [خ ُ دَ / دِ] (حامص مرکب) ریزه یابی. نکته گیری. || عیب جویی. || نقادی.
راه یابی
راه یابی. (حامص مرکب) عمل راهیاب. راه یافتن.
بهره یابی
بهره یابی. [ب َ رَ / رِ] (حامص مرکب) سود بردن. بهره مندی.کامیابی. || شرکت. (فرهنگ فارسی معین).
نکته یابی
نکته یابی. [ن ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) عمل نکته یاب. رجوع به نکته یاب شود.
دقیقه یابی
دقیقه یابی. [دَقی ق َ / ق ِ] (حامص مرکب) عمل دقیقه یاب. نکته سنجی. باریک بینی. درک لطائف و نکت. و رجوع به دقیقه یاب شود.
مزه یابی
مزه یابی. [م َ زَ / زِ](حامص مرکب) ادراک مزه ها، و آن قوه ای است در حیوان.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمل مزه یافتن.
چیزی
چیزی. (اِخ) رجوع به طایفه ملکشاهی شود.
چیزی. (اِ) (مرکب از چیز + ی) شی ٔ. || کمی. قدری. مقداری. و چون با عدد بکار رود مترادف با عدد مجهول «اند» افتد؛ یعنی مبلغ یا مقدار یا مقداری بیشتر: کوه قارن ناحیتی است که مر او را ده هزار و چیزی ده است. (حدود العالم). گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان).
- چیزی شدن، عنوانی یافتن. موجودیت یافتن. اهمیت و اعتبار گرفتن:
هیچکس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد.
؟
فرهنگ فارسی هوشیار
زنهار یابی پناه جستن
فرهنگ عمید
اندازهگیری عمق چیزی،
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) پیدا کردن منشأ و علت اصلی امری.
معادل ابجد
524