معنی دسم

لغت نامه دهخدا

دسم

دسم. [دَ] (ع مص) سربند بستن شیشه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بند کردن در را. (از منتهی الارب). بستن در را. (از اقرب الموارد). || داخل کردن در جراحت چیزی را که بند کند آنرا. (از منتهی الارب). فتیله قرار دادن در داخل جراحت. (از اقرب الموارد). گوش و جراحت و جز آن بیاکندن از بهر بستن. (تاج المصادر بیهقی). بند کردن گوش و جراحت و داخل کردن در آن چیزی که بند کند آنرا. (آنندراج). || ناپدید شدن اثر. || اندک تر کردن باران زمین را. || قطران مالیدن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آرمیدن بازن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان).

دسم. [دَ] (ع اِ) کناره و طرف. گویند: أنا دسم الامر؛ یعنی بر کناره ٔ آن کارم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

دسم. [دَ] (اِخ) موضعی است نزدیک مکه. (از معجم البلدان) (منتهی الارب).

دسم. [دَ س َ] (ع مص) چرب شدن طعام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چرب شدن. (تاج المصادر بیهقی). دسومه. و رجوع به دسومه شود. || ریمناک و چرکین گردیدن. (از منتهی الارب). کثیف و پلید و چرک شدن دست یا جامه. (از اقرب الموارد). || تیره گون گردیدن. (از منتهی الارب). خاکی رنگ بودن که به سیاهی زند. (از اقرب الموارد).

دسم. [دَ س َ] (ع اِ) چربش. (منتهی الارب). چربو. چربی. چربش. (مهذب الاسماء). روغن. (زمخشری). || چربش گوشت. (منتهی الارب). چربی از گوشت یا پیه. (از اقرب الموارد). || ریم و چرک. (منتهی الارب).

دسم. [دَس ِ] (ع ص) چرب. (منتهی الارب) (غیاث). دارای دسم و چربی. (از اقرب الموارد). چربی دار. || فربه. (ناظم الاطباء). || از خوردنیهای طعم دار، آنچه مانند گردو و بادام است. (از اقرب الموارد). || ریمناک و چرکین. (ناظم الاطباء). || گویند: «انه لدسم الثوب » و آنرا در باره ٔ شخص پلید اخلاق گویند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).

دسم. [دُ / دُ س ُ] (ع ص، اِ) ج ِ أدسم. (ناظم الاطباء). || ج ِ دَسماء. (اقرب الموارد). رجوع به أدسم و دسماء شود.

فرهنگ معین

دسم

(دَ س) [ع.] (ص.) چرب، پرروغن.

حل جدول

دسم

چربی و پیه

فرهنگ فارسی هوشیار

دسم

چربی گوشت، پیه

معادل ابجد

دسم

104

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری