معنی دش
لغت نامه دهخدا
دش. [دَ] (اِ) خود آرایی. خود را ساختن و آراستن. (برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). خود آرایی و خودسازی. (آنندراج). خود آراستن. (غیاث). || صورت خوش. (برهان). صورت خوب. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || شبه و نظیر و مانند. (برهان). شبیه و مانند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). احتمال اینکه کلمه در این معنی دگرگون شده ٔ «وش » باشد نیز هست. دس. و رجوع به دس شود.
دش. [دَ / دُ] (اِ) (قش و...) قیل و قال. رجوع به قش و دش شود.
دش. [دَش ش] (ع مص) رفتن. (منتهی الارب). سیر کردن و حرکت کردن در زمین. (از اقرب الموارد). || دشیشه ساختن، و آن آشی است که از گندم کوفته ترتیب دهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دشیشه شود. || افزون کردن سخن و کلام را، و آن کنایه باشد. (از ذیل اقرب الموارداز تاج). || (اِ) رفتار. (منتهی الارب).
دش. [دِ] (اِ صوت) کلمه ای است که سگ را به گرفتن و شکار کردن حریص کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). کش. کیش.
دش. [دُ] (ص) دژ. بد. زشت. پلید. این کلمه بصورت پیشاوند فقط در ترکیبات بکار رود مانند دشنام یعنی نام زشت و دشمن به معنی بدنفس و دشخوار یعنی مشکل. (ازغیاث). و رجوع به دژ شود. || بد و فاسد. (ناظم الاطباء). || زبون. (ناظم الاطباء).
دش. [دُ] (اِ) ریسمان خاصی که زنان ریسند و در دوک مانند بیضه پیچیده شود. (انجمن آرا). دشکی. و رجوع به دشکی شود.
فرهنگ معین
(دُ) [په.] پیشوندی که در آغاز برخی واژه ها می آید و معنای بد و زشت می دهد. مانند: دشنام.
فرهنگ عمید
بد، زشت،
ضد (در اول بعضی کلمات): دشخوار، دشمن، دشنام،
شبیه، نظیر،
خودآرایی، خودنمایی: از قُش خود وز دش خود بازره / که سوی شه یافت آن شهباز ره (مولوی: ۷۶۱)،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Mis-
عربی به فارسی
رگبار , درشت باران , دوش , باریدن , دوش گرفتن
گویش مازندرانی
از اصوات
فرهنگ فارسی هوشیار
خود آرائی، آراستن
معادل ابجد
304