معنی دعا برای جلب محبت و عشق

حل جدول

دعا برای جلب محبت و عشق

این حجاب را در ساعت سعد روی کاغذ بی خط در یک طرف صفحه با گلاب و زعفرون بنویسید و همراه خودتون نگه دارین
بسم الله الرحمن الرحیم ودود روؤف حنان عطوف کریم مقلب القلوب وألقیت علیک محبه منی سیجعل لهم الرحمن وداً وهو على جمعهم إذا یشاء قدیر إن یریدا إصلاحا یوفق الله بینهما فجمعناهم جمعا یحبونهم کحب الله والذین آمنوا أشد حبا لله هو الذی أیدک بنصره و بالمؤمنین وألف بین قلوبهم لو أنفقت ما فی الأرض جمیعا ما الفت بین قلوبهم و لکن الله ألف بینهم انه عزیز حکیم عسى الله أن یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم موده و الله قدیر و الله غفور رحیم اللهم ألف بین حامله هذا الحجاب (فلانه بنت فلانه) وبین الخلائق کلهم أجمعین کما ألّفت بین آدم و حواء، وکما ألّفت بین موسى وطور سیناء، وکما ألّفت بین سیدنا محمد صّلى الله علیه وسلم وبین آله رضی الله عنهم وأمّته رحمهم الله، وکما ألّفت بین یوسف و زلیخا قد شغفها حبّاً إنا لنراها فی ضلال مبین، قالوا تالله تفتأ تذکر یوسف حتى تکون حرضاً أو تکون من الهالکـــین اللهم ألقِِِِِ الألفه والشفقه والمحبه فی قلوب بنی آدم وبنات حواء أجمعین حتى یأتوا لخطبتها وطلبها للزواج اللهم اجعلها فی أعین الناظرین غالیه کالجوهر وحلوه فی عیونهم کالعسل والسکر الشمس عن یمینها والقمر عن یسارها والزهره بین عینیها والله ناظر إلیها بالمحبه والموده والرعایه والعنایه اللهم زینها فی أعین الناظرین بحق وبحرمه وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین وزیناها للناظرین اللهم إنی أسالک بالعظمه ألإلهیه و بأسرار الربوبیه و بالقدره الأزلیه و بالعزه السرمدیه و بحق ذاتک الإلهیه المنزهه عن الکیفیه و الشبیهه و بحق صفتک التی لا تمثل بشیء و بحق ملائکتک أهل الصفه الجوهریه الذین عصمتهم عن الأعراض البشریه یسجدون اللیل و النهار و لا یفترون و لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون و بکرسیک المکلل بالتوراه إلى عرشک و بعرشک العظیم الذی تغشاه الأنوار و بما فیه من الأسرار و بالقلم و اللوح و بجاه سیدنا محمد الممدوح صلى الله علیه و سلم وبحق الاسم الأعظم وبالقرآن الکریم وبألف ألف لا حول ولا قوه إلا بالله العلی العظیم وبحق کهیعص حمعسق طه یس ق ن طس طسم ألم ألمر ألمص أسألک اللهم أن تسخر لحامله هذا الحجاب (فلانه بنت فلانه) جمیع أبناء آدم وبنات حواء بالمحبه والموده والقبول والاحترام والطاعه الکامله ویسر أمر زواجها وسخر لها زوجا صالحا یأتی لخطبتها بحق اسمک الله الله الله و لا حول و لا قوه إلا بالله العلی العظیم وما أمر الساعه إلا کلمح البصر أو هو اقرب إن الله على کل شیء قدیر أخَذْتُ وعقدت جوارحه بحق شهد الله، وقل هو الله، وحسبی الله ألا إن حزب الله هم الغالبون اللهم لا حول الا حولک وقوتک ولا قدرت لاحداً الا قدرتک یاقدیر یامقتدر بحق حبیبک ونور عرشک سیدنا محمد صلى الله علیه وسلم البرهان البرهان البرهان یاعزیز یاودود یالطیف.


محبت و عشق

وداد


ختم مجرب برای جلب محبت افراد

حرف اول اسم شخص را که می خواهی تصرف و تسخیر کنی پیدا کن و با اسم آن حروف یکصد بار آنرا قرائت کن
مثلا اگر نام شخص محمد بود حرف م را پیدا کن و زیر آن یا باری قید شده و یکصد بار بگو:
یا باری یا مالک سخرلی قلب محمد الی بالمحبه
این قسمت یا مالک سخرلی قلب (اسم فرد) الی بالمحبه برای همه افراد یکسان هست
ا: یا الله
ب: یا رحمن
ج: یا رحیم
د: یا مالک
ه: یا قدوس
و: یا سلام
ز: یا مومن
ح: یا مهیمن
ط: یا عزیز
ی: یا جبار
ک: یا متکی
ل: یا خالق
م: یا باری
ن: یا مصور
س: یا غفار
ع: یا قهار
ف: یا وهاب
ص: یا رزاق
ق: یا رزاق
ر: یا علیم
برای اسامی فارسی که با حروف گ ژ پ چ آغاز می شوند به ترتیب زیر عمل کنید
برای حرف گ حرف ک را در نظر بگیرید
برای حرف ژ حرف ز را در نظر بگیرید
برای حرف پ حرف ب را در نظر بگیرید
برای حرف چ حرف ج را در نظر بگیرید
منبع: کتاب صمور هندی کنز الذهب ص 100


دعا برای مرده

فاتحه

تعبیر خواب

محبت

خواب محبت: یاس و گرفتاری برای نزدیکان شما
احساس محبت می کنید: احترام
احساس محبت نمی کنید: عمرشما طولانی است
محبت بین دو عاشق: پول
شما به بچه هایتان محبت دارید: از یک منشاء غیرمنتظره پول بدستتان می آید. - کتاب سرزمین رویاها

لغت نامه دهخدا

محبت

محبت.[م َ ح َب ْ ب َ] (از ع، اِمص) محبه. دوست داشتن. (جرجانی). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد که کلمه بفتح میم صحیح است و آنچه به ضم مشهور است غلط است چه مصدر میمی از ثلاثی مجرد به ضم اول مستعمل نشده است. (از غیاث) (از آنندراج). || مهر. ودّ. وداد. دوستداری. دوستی. مودت و عشق. (ناظم الاطباء). حب: با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و محبت علم... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). شربتهای تلخ که آن روز تجرع افتد واجب کند که محبت دنیا را بر دلها سرد کند. (کلیله و دمنه).
محبت نمی زاید اکنون طبایع
کز این چار زن مردزائی نبینم.
خاقانی (دیوان ص 311).
در محبت جان ما خاقانیا
در بر دل رایگان میخواندش.
خاقانی.
لاجرم دلها در هوای او قدم محبت میزنند. (سندبادنامه ص 10).
از محبت نار، نوری میشود
وز محبت دیو، حوری میشود.
مولوی.
جز عنایت کی گشاید چشم را
جز محبت کی نشاند خشم را.
مولوی.
کافّه ٔ انام از خواص و عوام به محبت او گرائیده اند. (گلستان).
- محبت باختن، عشق باختن. به دوستی و عشق پرداختن.دوستی ورزیدن:
صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در محنت فراز کرد.
حافظ.
- امثال:
آنجاکه رشک نیست محبت چه میکند.
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده.
سعدی.
محبت در چشم است.
محبت دو سر دارد.
محبت محبت آورد.
|| (اصطلاح فلسفه) عبارت است از ابتهاج به شیئی یا از شیئی موافق اعم از آنکه عقلی باشد یا حسی و حقیقی باشد یا ظنی. || (اصطلاح تصوف) عبارت است از غلیان دل در مقام اشتیاق به لقاء محبوب. امام ابوالقاسم قشیری گوید محبت محو محب است بصفاته و اثبات محبوب است بذاته، که تمام صفات خود را در طلب محبوب نفی کند. رودباری محبت را موافقت داند و هجویری گوید محبت حق نسبت به بنده ارادت خیر بود و رحمت و محبت اسمی است از اسامی ارادت و بالجمله محبت خدا آن است که بنده را از معاصی برهاند و مقامات و احوال عالیه وی را کرامت فرماید. محبت بر چند وجه است: یکی به معنی ارادت به محبوب که بی سکون نفس و میل و هوا حاصل نمی شودو یکی بواسطه ٔ میل و هوا و انس حاصل میشود که مخصوص مخلوقات است نسبت به یکدیگر؛ و دیگر به معنی احسان باشد و تخصیص بنده که او را به درجه ٔ کمال رساند و دیگر به معنی ثناء جمیل است بر بنده. جنید گوید محبت میل قلب است و محبت صفتی است که میان مخلوقات و میان بنده و حق تعالی می باشد. محبتی که میان مخلوقات است اول درجه ٔ آن موافقت طبع است که عاقبت به عشق شدید منتهی می شود و محبت حق به بنده خیر است و محبت بنده بر حق طاعت است و هر چند محبت زیادت گردد طاعت زیادت شود و از این جهت بعضی گویند محبت موافقت است در طاعت. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سید جعفر سجادی). میل روح است به مشاهده ٔ جمال ذات و آن دو قسم است عام و خاص. محبت عام، به سبب ممازجت به اعراض. شرابی است حامل صفا و کدورت و لطافت و کثافت: محبت خاص به جهت تنزه از مخالطت اغراض همه صفا و لطافت در لطافت و خفت در خفت است. (از نفائس الفنون علم تصوف).


پرجنگ و جلب

پرجنگ و جلب. [پ ُج َ گ ُ ج َ ل َ] (ص مرکب) پرگیرودار. پرشور و غوغا.


دعا

دعا. [دُ] (ع اِمص) دعاء. حاجت خواستن. ج، أدعیه، دعوات. (از آنندراج). استغاثه به خدا. استدعای برکت. تضرع. درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری. خدای خوانی. تیغ و شمشیر و خدنگ تیر از تشبیهات اوست و با لفظ رسیدن و رساندن و رفتن مستعمل است. (آنندراج):
هر آینه چو دعا در صلاح خلق بود
اجابتش را امید باشد از یزدان.
فرخی.
خود [حسنک] به زندگی گاه گفتی که مرا دعای نشابوریان بسازد و نساخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184).
ایزد برهانَدْت از بلاهاش
به زین سوی من مر ترا دعا نیست.
ناصرخسرو.
معذرت حجت مظلوم را
ردّ مکن یا رب و بشنو دعاش.
ناصرخسرو.
ایزد مکنادم دعا اجابت
گر جز که به فضلش بود سوءالم.
ناصرخسرو.
تقصیر مکن کت به دعا خواسته ام
تا خود به دعا بلا چرا خواسته ام.
ابوالفرج رونی.
از لفظ تاج باد دعای تو وآن او
تو تاجدار بادی و او تاج ِ دار باد.
مسعودسعد.
بر تن و جان تو هر مؤمن دعا گوید همی
وآن دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب.
میرمعزی (از آنندراج).
مرد... توبه کرد که... به خلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه).
آن درون ریشم که چون گیرم به کف تیغ دعا
آسمان بهر شفاعت سر نهدبر پای من.
سنائی (از آنندراج).
گر دعای نکو کند خواهد
کآن دعا در تو مستجاب آید.
سوزنی.
این دعا را انسیان تحسین کنند
ختم کن تا قدسیان آمین کنند.
خاقانی.
گفته نودهزار اشارت به یک نفس
بشنوده صدهزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
بر دعای دولتش در شش جهت
هفت مردان یکزبان بینی بهم.
خاقانی.
من که نان ملک خورم بسجود
سر زبر آرم از برای دعا.
خاقانی.
تا ندهندت مستان گر وفاست
تا ننیوشند مگو گر دعاست.
نظامی.
یافت شبی چون سحر آراسته
خواسته های به دعا خواسته.
نظامی.
بازآمد او بهوش اندر دعا
لیس للانسان الاّ ما سعی.
مولوی.
برنکندی یک دعای لوط راد
جمله شهرستانشان را بی مراد.
مولوی.
قوم دیگر می شناسم زَاولیا
که زبانْشان بسته باشد از دعا.
مولوی.
از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم. (گلستان سعدی).
سعدیا قصه ختم کن به دعا
اًن خیر الکلام قل و دل.
سعدی.
دعای منت کی بود سودمند
اسیران محتاج در چاه بند
ببایست عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن
دعای ستمدیدگان در پست
کجا دست گیرد دعای کست.
سعدی.
گر دعا جمله مستجاب شدی
هر دمی عالمی خراب شدی.
اوحدی.
حافظ مراد می طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن.
حافظ.
بر بوی آنکه جرعه ٔ جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت.
حافظ.
از هرکنار تیر دعا می کنم روان
باشد کزآن میانه یکی کارگر شود.
حافظ.
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که بشکر پادشاهی ز نظر مران گدا را.
حافظ.
به طراز دامن ناز او چه ز خاکساری ما رسد
نزد آن مژه به بلندیی که بگرد سرمه دعا رسد.
بیدل (از آنندراج).
مراد خلق به یک دیدن تو حاصل شد
دگر نماند دعایی که مستجاب کنند.
ملا نظیری (از آنندراج).
که خود خواسته ست این چنینم پدر
نباشد دعای پدر بی اثر.
نظام وفا.
مگر دعای من خسته مستجاب آمد
که بخت باز مرا سوی آن جناب انداخت.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
اگر دعای طفلان را اثر بودی یک معلم زنده نماندی. (امثال و حکم).
به دعای کسی نیامده ایم که به نفرین کسی برویم. (امثال و حکم).
به دعای گربه سیاه باران نمی آید، (امثال و حکم).
دعا خانه ٔ صاحبش را می شناسد، یا راه می برد، نظیر:خیر در خانه ٔ صاحبش را می شناسد. (امثال و حکم):
خانه ٔ خود را شناسد خود دعا
تو بنام هر که خواهی کن ثنا.
مولوی.
دعا راست است اما سوراخ غلط است، نظیر: سوراخ دعا را گم کرده است. (از امثال و حکم).
دعایش عربی مستجاب شده، برعکس اجابت شده. (فرهنگ عوام). دعای گوشه نشینان بلا بگرداند. (از مجموعه ٔ مختصرامثال چ هند).
سوراخ دعا گم کردن، مردی در استنجا بجای «اللهم اجعلنی من التوابین و من المتطهرین » دعای استنشاق «اللهم أرحنی رائحه الجنه» میخواند، شنونده ای او راچنین گفت. (از امثال و حکم):
گفت شخصی خوب ورد آورده ای
لیک سوراخ دعا گم کرده ای.
مولوی.
- بد دعا، لعنت. (ناظم الاطباء).
- بددعائی، دعای بد کردن: [کلانتر] نگذارد که از اقویا بر ضعفا جبر و تعدی واقع شده، موجب بد دعائی گردد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 48).
- به دعا آمدن، شروع کردن در دعا. (آنندراج).
- || برای دعا آمدن:
به دعا آمده ام هم به دعا دست برآر.
حافظ.
- به دو دست دعا نگه داشتن، نگهداری کردن با تضرع به درگاه خداوند:
دلا سلوک چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
حافظ.
- جماعت دعا، نماز عمومی و نماز جماعت. (ناظم الاطباء).
- خیر دعا، نیایش و دعای برکت. (ناظم الاطباء).
- دست به دعا برداشتن، تضرع و زاری به خدا کردن: زن کفشگر... دست به دعا برداشت. (کلیله و دمنه).
- دعای بد، نفرین. (ناظم الاطباء). لعن: و پیغمبر بر وی [کسری اپرویز] دعای بد کرد.
(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 24).
از تو نیکان را جز بد نرسید
که دعای بد نیکانْت رساد.
خاقانی.
لاعن، دعای بد کننده. (منتهی الارب).
- دعای خیر، دعاء خیر، خیر کسی رادر دعا خواستن. (فرهنگ فارسی معین). ضد نفرین. دعای خوب: لایسأم الانسان من دعاء الخیر. (قرآن 49/41)، انسان از دعای خیر ملول نمیشود.
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت.
حافظ.
همیشه باید در مقام اصلاح حال رعایا بوده، دعای خیر بجهت ذات اقدس و وجود مقدس حاصل نماید. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 48).
- || نیایش. (ناظم الاطباء).
- || تحیت و درود. (ناظم الاطباء).
- || برکت. (ناظم الاطباء).
- دعای مستجاب، دعای اجابت شده و پذیرفته شده. دعای برآمده:
سحابستی قدح گویی و می قطره ٔسحابستی
طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی.
(منسوب به رودکی).
- صیغه ٔ دعا، (اصطلاح دستور زبان فارسی) فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع (که دال آخر باشد) و حرف قبل از آن الفی درآورند، و در مورد نفی میمی بر آن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد)، کناد و مکناد، بیناد و مبیناد. گاه باء تأکید بر سر فعل دعا درآید. در بعضی فعلها صیغه ٔ دعا در اول شخص و دوم شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین).
|| اقوال مأثوره و عبارات متضمن ِ درخواست سعادت یا شفا و طلب حاجت و جزآنها که بر کاغذ نویسند و با خود دارند و یا از بر بخوانند.
- امثال:
باید برایت دعا گرفت [به عتاب]؛ تو دیوانه ای.نظیر: باید برایت سر کتاب باز کرد. (امثال و حکم).
- دعا کتاب، کتاب دعا. کتاب ادعیه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دعای باران، نماز استسقا. (غیاث) (آنندراج):
مینا به پای ساغر چون سر نهد بسجده
چیزی دگر نخواهد غیر از دعای باران.
ملا طغرا (از آنندراج).
- دعای بی وقتی کسی بودن، حرز جواد کسی بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به حرز جواد شود.
- دعای پگاه، دعای مخصوص سحرگاه. (آنندراج):
نارفته بجا آمدنت خواست دل از حق
مقرون اثر باد دعاهای پگاهم.
واله هروی (از آنندراج).
- دعای جوشن، دعای معروف که روز جنگ برای حفظ خود خوانند و چون جوشن وقایه ٔ نفس خود دانند. (از غیاث) (آنندراج). ورجوع به جوشن صغیر و جوشن کبیر شود:
تن چو شد از زخم جوهردار حصن آهن است
دل مشبک چون شد از پیکان دعای جوشن است.
صائب (از آنندراج).
کشته ٔ تیغ تو کی باکش ز طعن دشمن است
زخم تیغت چون حمایل شد دعای جوشن است.
اسیر (از آنندراج).
- دعای سحر، دعا که سحرگاه خوانند:
ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب.
نظامی.
- دعای قدح، نام دعایی است، و گویند به معنی نماز استسقا است. (از غیاث) (از آنندراج). دعا که گرد قدح می نویسند در استسقا:
بغیر حرف می از میکشان چه میخواهی
که در نماز نخوانند جز دعای قدح.
محمدقلی سلیم (ازآنندراج).
- دعای گندم، نام دعایی است مأثور از ائمه که بر گندم خوانند و قسمت کنند. (آنندراج).
- دعای مأثور (مأثوره)،دعایی که از آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم و صحابه ٔ گرامی منقول است. (از آنندراج).
|| خواندن کلمات مأثور از آن حضرت و ائمه که از برای آمرزش و برآوردن حاجات در اوقات معین می خوانند. || نیایش و نماز. (ناظم الاطباء). نیایش. || مدح و ثنا. (ناظم الاطباء):
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
به آفرین و دعای نکو بسنده کنم
بدست بنده چه باشد جز آفرین و دعا.
عنصری.
گل بزم از چو من خاری نیاید
ز من غیر از دعا کاری نیاید.
نظامی.
- دعاثنا، صورت عامیانه ٔ دعا و ثنا.
خواهش و درود.
- دعاثنا کردن، خواهش و درود کردن.
- دعا و ثنا، رجوع به دعاثنا شود.
- دعا و ثنا کردن، رجوع به دعاثنا کردن شود.
|| تحیت. درود. سلام و تهنیت. (ناظم الاطباء): بسم اﷲ... بعد الصدر و الدعا. (تاریخ بیهقی). || نفرین. دعای بد:
ای بسا نیزه های گنجوران
شاخ شاخ از دعای رنجوران.
سنائی.
دعای ستمدیدگان در پست
کجا دست گیرد دعای کست.
سعدی.
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود.
سعدی (گلستان).

فرهنگ عمید

جلب

به سوی خود کشیدن، جذب کردن،
[مجاز] علاقه‌مند کردن دیگران به خود،
(حقوق) [مجاز] دستگیر کردن از طریق قانون، بازداشت: حکم جلب،


دعا

۱. درخواست.

۲. نیایش.

۳. درخواست از خداوند.

۴. (اسم) کلماتی که در اوقات مختلف در مقام استغاثه از خداوند و طلب آمرزش یا درخواست خیر و برکت و برآورده شدن حاجت بخوانند.

* دعا کردن: (مصدر لازم)

۱. درخواست حاجت کردن از خداوند.

۲. نیایش‌ کردن، ثنا گفتن.

* دعا کردن ‌کسی ‌را: (مصدر لازم) دربارۀ او دعای خیر کردن،

واژه پیشنهادی

مترادف و متضاد زبان فارسی

محبت

انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی،
(متضاد) عداوت

فارسی به عربی

جلب

دعوه، استحضار

عربی به فارسی

جلب

جذاب , دلربا , گیرنده

فرهنگ فارسی هوشیار

جلب

گناه کردن، کشاندن، کشیده شدن، کشیدن از جائی به جای دیگر

معادل ابجد

دعا برای جلب محبت و عشق

1249

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری