معنی دلالت

فارسی به انگلیسی

دلالت‌

Adumbration, Implication, Indication, Signification

فرهنگ فارسی هوشیار

دلالت

‎ (مصدر) راهنمایی کردن راه نمودن به راه راست، (اسم) راهنمایی، (اسم) برهانی که برای اثبات امری آورند، رابطه بین دو امر در صورتیکه از علم به یکی علم بدیگری حاصل شود و آن راهنمایی لفظ است بمعنی که بر سه قسم است: یا دلالت الزامی 0 نمودن لفظ است خارج لوازم معنی را مانند دلالت انسان بر خندیدن. یا دلالت تضمنی 0 نمودن لفظ است جزو معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان فقط یا ناطق فقط ‎0 نمودن لفظ است یا دلالت مطابقه نمودن لفظ است تمام معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان ناطق جمع دلالات ‎0 راهنمائی، هدایت، راهبری


دلالت التزامی

آرشرسانی بایا برای نمونه: واژه ی ‎} آدمی { آرش ‎} نویسنده ‎{ را به دست نمیدهد ولی واژ ه ی ‎} نویسنده ‎{ آرش ‎} آدمی { را به دست می دهد برای بودن ‎} نویسنده { گوهری به نام ‎} آدمی { بایسته است زبانزد کرویزی


دلالت تضمینی

آرشرسانی بر گیر برای نمونه واژه ی ‎} آدمی { آرش ‎} جانور { و ‎} جاندار ‎{ را در بر دارد

لغت نامه دهخدا

دلالت

دلالت. [دَ ل َ] (ع اِمص) دلاله. راهنمایی. هدایت. راهبری. (ناظم الاطباء). ره نمایی. راه نمونی. ره نمونی. هدی. (از منتهی الارب): دلالت برجها بر نکاح چونست. دلالت برجها بر فرزندان و زادن چونست. دلالتشان [دلالت برجها] بر اندامهای مردم چونست. دلالت کواکب بر سویهای جهان چگونه است. دلالت هر کوکبی همیشه بر حال خویش ماند یا بگردد. (التفهیم ص 321 و 323 و 359 و 361).
ز بس که معنی دوشیزه دید با من لفظ
دل از دلالت معنی بکند و شد بیزار.
بوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی... به کدام دلالت به منزلتی رسی. (کلیله و دمنه). به ابلاغ رسالت و اظهار دلالت مثال داد. (سندبادنامه ص 3). افشاء دلالت و اظهار معجزات فرمود. (سندبادنامه ص 6). || نشان. علامت. نمایش. (ناظم الاطباء). || بیان. استدلال. حجت. برهان. (ناظم الاطباء). برهانی که برای اثبات امر آورند. || (اصطلاح منطق) هرچیزی که از علم به آن علم به چیزی دیگر لازم آید. (ناظم الاطباء). بودن چیزی است به حالتی که از علم به او علم به چیز دیگر لازم آید، و شی ٔ اول را دال یا دلیل خوانند و ثانی را مدلول. (از نفائس الفنون) (تعریفات جرجانی). بودن شی ٔ به این حیثیت که لازم می شود از علم آن شی ٔبر شی ٔ دیگر چنانچه از علم بر وجود مصنوع علم بر وجود صانع حاصل می شود، و اقسام دلالت بسیار است. (از غیاث). رابطه ٔ بین دو امر، در صورتی که از علم به یکی علم به دیگری حاصل شود، و آن راهنمایی لفظ است به معنی. دلالت بر سه قسم است طبعی و عقلی و وضعی، و هریک از آن سه قسم بر دو قسمند یکی دلالت لفظی و دیگر دلالت غیرلفظی. (فرهنگ علوم عقلی). خواجه نصیر طوسی در اساس الاقتباس (ص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">26naps/>) اقسام دلالات را چنین آورده است: اصناف دلالات بر حسب استعمالات سه است اول دلالت صور ذهنی بر اعیان خارجی، و آن به طبع است، دوم دلالت الفاظ و عبارات لفظی بر صور ذهنی و به توسط صور ذهنی بر اعیان خارجی به وضع، سوم دلالت رقوم کتابت بر الفاظ و به توسط آن بر صور ذهنی و به توسط آن بر اعیان خارجی هم به وضع. و اما به حسب ضرورت دو صنف بیش نیست، یکی به طبع و دیگری به وضع، و متوسطان دواند یکی ضروری و دیگر غیرضروری -انتهی. رجوع به شرح حکمه الاشراق سهروردی از قطب الدین شیرازی ص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">5naps/> شود.naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">l50knaps/>) _rb>- _ (دلالت اشاره، (اصطلاح اصول) عبارتست از اینکه از جمله یا جملاتی بجز مدلول مطابقی حکمی و معنائی دانسته شود چنانکه از این دو آیت به اشارت دانسته میشود که حداقل حمل شش ماه باشد: و حمله و فصاله ثلاثون شهراً (قرآن 15/46)، (بارداریش و بریدنش از شیر سی ماه است). الوالدات یرضعن أولادهن حولین کاملین. (قرآن 233/2)، (و مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند). (از فرهنگ علوم نقلی از قواعد شهید ص 109 و 135).
- دلالت التزام یا التزامی، (اصطلاح منطق) آن است که دلالت لفظ به طبیعت دلالت مطابقی برچیزی باشد که آن چیز خارج از حقیقت موضوع له آن لفظ باشد مگر لازم آن بود، چنانکه دلالت لفظ انسان بر کاتب و ضاحک در ضمن معنی حیوان ناطق. و این را التزامی برای آن گویند که مدلول یعنی کتابت و ضحک لازم موضوع له است که حیوان ناطق باشد. (از غیاث) (آنندراج). دلالت لفظ ملازم ذهنی ماوضعله است، چون دلالت انسان بر قابل علم. (از یادداشت مرحوم دهخدا). نمودن لفظ است خارج لوازم معنی را مانند دلالت انسان بر خندیدن. و شیخ اشراق این نوع دلالت را دلالت تطّفل خواند. (شرح حکمهالاشراق سهروردی از قطب الدین شیرازی ص 35).
- دلالت الفاظ بر معانی، واضعان لغت الفاظ را بازاء معانی وضع کرده اند تا عقلاء بواسطه ٔ آن بر معانی دلالت سازند، و این نوع دلالت را دلالت تواطی خوانند که تعلق به وضع دارد و به مردم خاص است، چه دردلالت به طبع که نه بطریق تواطی باشد مانند دلالت اصوات طیور بر احوال ایشان، دیگر حیوانات با مردم مشارک باشند، و چون معانی بعضی داخل افتد در بعضی، و بعضی لازم بعضی اما داخل، مانند دیوار که داخل بود در مفهوم معنی خانه، چه دیوار جزوی از خانه بود، و اما لازم چنانکه معنی دیوار لازم معنی سقف بود، چه سقف بی دیوار نتواند بود، پس تصور بعضی معانی مقتضی تصور معنی های دیگر باشد که داخل باشند در آن معانی یا لازم آن معانی باشند بر سبیل تبعیت. و چون چنین بود، دلالت الفاظ بر معانی از سه نوع اند: مطابقه، تضمن، التزام. (ازاساس الاقتباس ص 7). رجوع به دلالت وضعی در همین ترکیبات شود.
- دلالت بالقصد، دلالت مطابقه است در اصطلاح شیخ اشراق. رجوع به دلالت مطابقت در همین ترکیبات شود.
- دلالت تضمن یا تضمنی، (اصطلاح منطق) از انواع دلالت وضعی یا دلالت الفاظ بر معانی است و آن این است که به لفظ آن معنی را خواهند که داخل بود در آن معنی که لفظ بازاء او نهاده اند، چنانکه به مردم حیوان خواهند یا به مردم بعضی از اعضای مردم خواهند. (از اساس الاقتباس ص 7). دلالت لفظ بر جزو موضوع له باشد در ضمن دلالت مطابقی، چنانکه دلالت لفظ انسان بر حیوان یا بر ناطق در ضمن مجموعه ٔ حیوان ناطق، و این راتضمنی برای همین گویند که مدلول یعنی حیوان یا ناطق در ضمن موضوع له که حیوان ناطق باشد ملحوظ و مفهوم می شود. (از غیاث) (آنندراج). دلالت لفظ موضوع بر بعض ما وضعله است، چون دلالت انسان بر حیوان یا ناطق. (از یادداشت مرحوم دهخدا).نمودن لفظ است جزو معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان فقط یا ناطق فقط. شیخ اشراق این نوع دلالت را دلالت حیطه خوانده است. (از شرح حکمهالاشراق سهروردی از قطب الدین شیرازی ص 35).
- دلالت تطفل، دلالت التزام است در اصطلاح شیخ اشراق. رجوع به دلالت التزام در همین ترکیبات شود.
- دلالت تنبیه، (اصطلاح اصول) آن باشد که صحت و صدق کلام موقوف بر آن نباشد و مقرون به چیزی باشد که بیاگاهاند انسان را بر حکمی و امری دیگر، چنانکه اعرابی به حضرت رسول گفت که من در ماه رمضان با عیال خود مواقعت کردم، حضرت فرمود باید کفاره بدهی. از اینجا معلوم میشود که مواقعت در ماه رمضان علت وجوب کفارت باشد به دلالت تنبیه و ایماء. (از فرهنگ علوم نقلی از قوانین الاصول قمی ص 168 و تقریرات اصول محمود شهابی ص 80).
- دلالت تواطی، دلالت الفاظبر معانی و دلالت وضعی است. رجوع به دلالت الفاظ بر معانی و دلالت وضعی در همین ترکیبات شود.
- دلالت حیطه، دلالت تضمن یا تضمنی است در اصطلاح شیخ اشراق. رجوع به دلالت تضمن در همین ترکیبات شود.
- دلالت طبعی یا طبیعی یا طبیعیه، (اصطلاح منطق) آن بود که بر حسب مقتضای طبع باشد و بعبارت دیگر دال حالات و امور طبیعی باشد، چنانکه سرعت نبض دلالت بر وجود تب کند و دلالت بر خروج مزاج از حد اعتدال کند و این گونه دلالتها، طبیعی غیرلفظی است. نوع دیگر دلالت طبیعی لفظی است چه الفاظ و اصواتی که بر اثر عروض حالات و یا وجود حالات طبیعی صادر می شوند و همان اصوات نیز برآن حالات دلالت می کنند، این گونه دلالتها را دلالت لفظی طبیعی گویند مانند دلالت «اخ اخ » و «سرفه » بر وجود سرماخوردگی. (از فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماءج 2 ص 105 و کشاف اصطلاحات الفنون ص 486 و اساس الاقتباس ص 61).
- دلالت عقلی یا عقلیه، (اصطلاح منطق) دلالتی است که مستند به عقل باشد و آن در مقابل دلالت نقلی است: و در بیان اطلاق بر دلالت تضمن و التزام شود. دلالت عقلی یا لفظی است یا غیرلفظی، دلالت عقلی غیرلفظی آن بود که به حکم عقل بود و به لفظ نبود و مقتضی طبع هم نبود و بر حسب وضع هم نباشد و صرفا به حکومت عقل بود، چنانکه از ترتیب و تشکیل مقدماتی چند به نتائجی برسیم بر حسب حکومت عقل. چنانکه از تغییر عالم به حدوث آن حکم کنیم و از حدوث به لزوم محدث رسیم و از وجود اثر به مؤثر حکم کنیم. این گونه دلالت عقلی غیرلفظی اند. دلالت عقلی لفظی چنانست که به حکم آنکه هر لفظی را لافظی باید اگر لافظ نصب العین ما نباشد ما به حکم عقل می توانیم حکم کنیم که فلان لفظ که شنیده ایم و لافظ آنرا ندیده ایم لافظی دارد، اینگونه دلالتها لفظی عقلی می باشند چنانکه از ورای جدار لفظی شنیده شود و لافظ آن معلوم نباشد. (از فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء ج 2 ص 105 و کشاف اصطلاحات الفنون ص 486 واساس الاقتباس ص 61 و قوانین الاصول قمی ص 102).
- دلالت کتبی، (اصطلاح منطق) دلالتهایی است که از راه کتابت و نوشتن و ترسیم صور و غیره بر معانی حاصل شود. (از اساس الاقتباس ص 62).
- دلالت لفظی یا لفظیه، (اصطلاح منطق) هریک از انواع دلالات به لفظی و غیرلفظی تقسیم می شود، چه هر لفظی را معنای خاصی است که بر حسب تعیین و وضع واضع معین یا عرف اهل زبان بر آن دلالت می کند. (ازاساس الاقتباس ص 61). و رجوع به هریک از انواع دلالات در همین ترکیبات شود.
- دلالت مطابقت یا مطابقه یامطابقی، (اصطلاح منطق) از انواع دلالات وضعی است و آن این است که به لفظ آن معنی خواهند که به وضع به ازاء او نهاده باشند، چنانکه مردم گویند و به آن حیوان ناطق خواهند. (از اساس الاقتباس ص 7). آن است که لفظ بر تمام موضوع له خود دلالت کند چنانکه دلالت لفظانسان بر مجموعه ٔ حیوان ناطق که موضوع له اوست، و این را مطابقی بهمین سبب گویند که مطابقت لفظ بر تمام موضوع له است که حیوان ناطق باشد. (از غیاث) (از آنندراج). شیخ اشراق این نوع دلالت را دلالت بالقصد خوانده است. (شرح حکمهالاشراق سهروردی از قطب الدین شیرازی ص 35).
- دلالت نص، (اصطلاح اصول) دلالت لفظ است بر حکم در چیزی که یافت شود در آن چیز معنایی که مفهوم گردد از لفظ (از حیث لغت) که حکم در منطوق است از جهت معنی و آنرا به فحوی الخطاب و حسن الخطاب نیز گاهی تعبیر کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به نَص ّ شود.
- دلالت نقلی، (اصطلاح منطق) دلالتی است که مستند به نقل باشد و آن در مقابلت دلالت عقلی است. رجوع به دلالت عقلی در همین ترکیبات و به قوانین الاصول قمی ص 102 شود.
- دلالت وضعی یا وضعیه، (اصطلاح منطق) هرگاه دال از اموری باشد که بر حسب وضع و تعیین واضع یا واضعان باشد و یا بر اثر استعمال عرف معین شده باشد بر رساندن معنای خاص، آنرا دلالت وضعی گویند. مانند علائم و مشخصات که در میان جامعه و عرف ناس معمول است که از هریک چیزی و معنایی را خواهند. اینگونه دلالات وضعی و غیرلفظی اند و اما دلالت وضعی لفظی مانند دلالت کردن اصوات و الفاظ خاص بر معانی مخصوص است. و ناچار در دلالتهای لفظی وضعی وضع معتبر است و الا هر لفظی بر هر معنایی دلالت خواهد کرد و هر لفظی را معنای خاصی است که بر حسب تعیین و وضع واضع معین یا عرف اهل زبان بر آن دلالت می کند و آنرا دلالت وضعی لفظی گویند. دلالت وضعی لفظی بر سه قسم است: دلالت مطابقت و دلالت تضمن و دلالت التزام. دلالت وضعی را دلالت تواطی نیز خوانند. (از فرهنگ علوم عقلی از دستورالعلماء ج 2 ص 105 و کشاف اصطلاحات الفنون ص 486 و اساس الاقتباس ص 61). رجوع به دلالت الفاظ بر معانی و سایر اقسام دلالت در همین ترکیبات شود.
- || در اصطلاح ادبی، اطلاق بر دلالت مطابقی شود. (فرهنگ علوم نقلی از مختصر المعانی ص 122).


دلالت نمودن

دلالت نمودن. [دَ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) دلالت کردن. راهنمائی کردن. هدایت کردن: اِسقاء؛ دلالت نمودن بر آب. (از منتهی الارب). || نشانه ٔچیزی بودن. دلالت داشتن. و رجوع به دلالت کردن شود.


دلالت کردن

دلالت کردن. [دَ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب) هدایت کردن. راهنمایی نمودن. (ناظم الاطباء). راهبری نمودن: اِحراب، دلالت کردن کسی را بر غنیمت. (تاج المصادر بیهقی). تنبیه، دلالت کردن بر چیزی که از آن غافل باشد. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). || نشانه ٔ چیزی بودن. دال بر چیزی بودن. دلالت داشتن: برجها بر سوهای جهان چگونه دلالت کنند. (التفهیم ص 322). مرض اگرچه هایل بود دلالت کلی بر هلاک نکند. (گلستان سعدی).
بسوخت حافظ و بوئی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند.
حافظ.


دلالت داشتن

دلالت داشتن. [دَ ل َ ت َ] (مص مرکب) لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. (ناظم الاطباء). نشان چیزی بودن: [برجها] بر بادها دلالت چگونه دارند. (التفهیم ص 323). || راهبر بودن. رهنمونی داشتن.

فرهنگ معین

دلالت

(دِ لَ) [ع. دلاله] (مص م.) راهنمایی کردن، راه نمودن.

فرهنگ فارسی آزاد

دلالت

دَلالَت-دِلالَت، (دَلَّ-یَدُلُّ) ارشاد کردن- هدایت کردن- راهنمائی کردن

فرهنگ عمید

دلالت

راهنمایی کردن، هدایت،
(اسم) (منطق) آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، برهان و دلیل،

حل جدول

دلالت

راهنمایی کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

دلالت

ارشاد، رهنمایی، رهنمود، رهنمون، هدایت

ترکی به فارسی

دلالت اتمک

دلالت کردن

واژه پیشنهادی

دلالت کننده

راهنما، دلیل آورنده

واسطه روی-پا اندازی

معادل ابجد

دلالت

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری