معنی دلسرد
لغت نامه دهخدا
دلسرد. [دِ س َ] (ص مرکب) سرددل. بی شوق. بی رغبت. بی میل. (ناظم الاطباء):
بسکه دلسردم ز تار و پود هستی چون کتان
می تواند پرتو مهتاب سوزاندن مرا.
غنی (از آنندراج).
|| مأیوس. ناامید.
فرهنگ معین
بی شوق، بی میل، مأیوس، ناامید. [خوانش: (~. سَ) (ص مر.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ دلگرم] افسرده، ناامید،
مٲیوس
کسی که شوق و رغبت به کاری نداشته باشد،
حل جدول
افسرده
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسرده، بیاشتیاق، بیرغبت، دلسوخته، دلمرده، مایوس، ناامید، نومید، وازده،
(متضاد) امیدوار
فرهنگ فارسی هوشیار
بی شوق، بی رغبت، بی میل
معادل ابجد
298