معنی دنباله رمان بربادرفته

حل جدول

دنباله رمان بربادرفته

اسکارلت


قهرمان رمان بربادرفته

اسکارلت


بربادرفته

فیلمی از ویکتور فلمینگ

اثری از مارگارت میچل


قهرمان رمان مشهور بربادرفته

اسکارلت


دنباله

تلو،، امتداد، عقب، مانده، دم، پی، پیرو، پس، تلو

ینگه

پی، پیرو

مترادف و متضاد زبان فارسی

بربادرفته

پایمال‌شده، تلف‌شده، حیف‌ومیل شده، ضایع‌شده، هدررفته، خراب‌شده، ویران‌شده، منهدم‌شده،
(متضاد) آباد شده، معمور، نابودشده، نیست‌شده، فناشده، معدوم‌شده،
(متضاد) هستی‌یافته

فرهنگ عمید

بربادرفته

تلف‌شده، ازدست‌رفته،


دنباله

دم،
دم‌مانند، هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد،
[مجاز] پس، پی،
[عامیانه، مجاز] پیرو،
[مجاز] بقیه،

لغت نامه دهخدا

دنباله

دنباله. [دُم ْ ل َ/ ل ِ] (اِ مرکب) دم و دنب. (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم چهارپایان است، و در این صورت حرف هاء برای تشبیه باشد. (غیاث) (آنندراج).
- دنباله ٔ میوه، شاخه ٔ باریکی که میوه بدان به درخت پیوسته می باشد. (ناظم الاطباء). نایژه ٔ میوه. (از آنندراج).
|| عقب و عقبه و پی. (ناظم الاطباء). پس و عقب، و در این معنی هاء زاید است. (از غیاث) (از آنندراج). عَقِب. عَقَب. (یادداشت مؤلف): مطحه؛ دنباله ٔ سم گوسفند. (منتهی الارب)
- به دنباله ٔ کسی رفتن، تعقیب. او را تعقیب کردن. به عقب او رفتن. پیرو او گشتن. (یادداشت مؤلف):
به دنباله ٔ راستان کج مرو.
(بوستان).
آن چشم آهوانه ٔ عابدفریب بین
کش کاروان حسن به دنباله می رود.
حافظ.
- دنباله ٔ کاری را گرفتن، به دنبال آن رفتن. در تعقیب آن کار شدن. برای انجام آن رفتن. (یادداشت مؤلف):
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ٔ کار خویش گیرم.
سعدی.
- دنباله ٔ کسی، تعبیر طنزآمیز از کسی که از دیگری منفک نشود. وابسته ٔ او که دایماً ملازم وی بود. که از وی منفک نشود.
- دنباله ٔ کوه، عقب کوه. (ناظم الاطباء).
|| ذیل. (یادداشت مؤلف). انتها و ذیل هر چیز عموماً. (لغت محلی شوشتر). نوک. انتها: کسوء؛ دنباله ٔ چیزی. (منتهی الارب).
- دنباله ٔ تازیانه، نوک تازیانه. (ناظم الاطباء).
- دنباله ٔ فلاخن، پاره ای است از ابریشم که به یک طرف آن بندند تا در وقت سنگ انداختن صدا کند. (لغت محلی شوشتر).
- دنباله ٔ کتابی،ذیل آن. (یادداشت مؤلف).
- دنباله ٔ مطلبی، تذنیب. (یادداشت مؤلف).
|| تتمه؛ دنباله داشتن امری. تتمه داشتن آن. (یادداشت مؤلف). || پارچه ای که بر ریسمانی بندند و در آخر کاغذ باد آویزند تا کج به هوا نرود. (لغت محلی شوشتر).
- دنباله ٔ بادبادک، دم گونه ای که به بن وی بندند. (یادداشت مؤلف). تکه ریسمانی که جای به جای قطعات پارچه ای باریک بر آن گره زنند و به دنباله ٔبادبادک بندند تا در هوا بی چرخش و پیچش بماند.
|| پس زین. || گوشه ٔ بیرونی چشم و ماق اکبر. (ناظم الاطباء): لحاظ؛ دنباله ٔ چشم از سوی گوش. (دهار). ماقی العین، مؤخرالعین، ذنب، موق، دنباله ٔ چشم. (منتهی الارب). || سکان کشتی. (ناظم الاطباء). کوثل. خیزران کشتی. (منتهی الارب). || قبضه ٔ شمشیر و کارد. (ناظم الاطباء). سیلان و دنباله ٔ شمشیر و مانند آن. (منتهی الارب) (دهار): اشعار؛ دنباله ساختن کارد و مانند آن. (منتهی الارب). شعیره، دنباله ٔ کارد و جز آن که از سیم یا آهن و مانند آن جهت استواری دسته بر شکل جو سازند. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

دنباله

دم، دم مانند، هر چیز شبیه به دم، پی، پس، پیرو، عقب، بقیه چیزی، پس مانده. [خوانش: (دُ لِ) (اِمر.)]

فارسی به عربی

دنباله

اثر، تکمله، جزع، جناح، ذیل، سلسله

فارسی به آلمانی

دنباله

Beschatten, Folgen, Schwanz (m), Schweif (m), Reihe (f)

معادل ابجد

دنباله رمان بربادرفته

1277

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری