معنی دندان پر جمعیت
حل جدول
آسیا
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به عربی
حی فقیر
جمعیت
جیش، حزب، حشد، دراجه، سکان، صحافه، عصابه، غوغاء، قطیع، کومه، مجتمع، ناس
فارسی به آلمانی
Elendsviertel (n), Slum (m)
جمعیت
Armee (f), Bevölkern, Bevölkerung (f), Fahrrad [noun], Gesellschaft (f), Heeres [noun], Leute (f), Partei (f), Presse (f), Pressen, Volk (n)
فرهنگ معین
گرد هم آمدن، مجتمع شدن، گروه مردم. [خوانش: (جَ یَّ) [ع. جمعیه] (مص ل.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
سامان، اسباب، ازدحام، انبوه، شلوغی، کثرت، انجمن، باند، جامعه، جرگه، جماعت، جمع، دسته، عده، فرقه، کانون، گروه، مجتمع، مجمع، محفل، معشر، نفوس
فرهنگ عمید
(جغرافیا) مردم یا موجودات زندهای که در یک جا گرد آمده باشند،
گروهی از مردم، انبوهی از مردم،
(اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] آسودگی خاطر،
(اسم مصدر) [قدیمی] فراهم آمدن و مجتمع شدن، متحد گشتن،
(اسم مصدر) [قدیمی] معاشرت، همنشینی،
فرهنگ واژههای فارسی سره
شمار، آمار
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
834