معنی دنس

لغت نامه دهخدا

دنس

دنس. [دَ ن َ] (ع اِ) ریمناکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسخ. شوخگنی. شوخ. پلیدی. ناپاکی. (یادداشت مؤلف). چرکنی. (ناظم الاطباء).

دنس. [دَ ن َ] (ع مص) ریمناک شدن جامه. (از منتهی الارب) (آنندراج). شوخگن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). چرک و چرکناک شدن. (غیاث). چرکین شدن. چرکن شدن. (یادداشت مؤلف). || معیوب و زشت گردیدن عرض و خلق. (از منتهی الارب) (آنندراج).

دنس. [دَ ن ِ] (ع ص) آلوده به ریم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوخگن. (نصاب الصبیان). چرک آلوده که به هندی میلا گویند (غیاث). ناپاک. چرکین. (یادداشت مؤلف). مرد آلوده ابرو و زشت خو. ج، ادناس، مدانیس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت خوی. بدخلق. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

دنس

چرکین، پلید، ریمناک، زشت خوی، بد خلق، جمع ادناس. [خوانش: (دَ نِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

دنس

آلودگی، پلیدی،

فرهنگ فارسی هوشیار

دنس

نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم

فرهنگ فارسی آزاد

دنس

دَنَس، چرک-ناپاکی و پلیدی-لکّه چرک (جمع: اَدناس)

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

دنس

114

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری