معنی دهنه
لغت نامه دهخدا
دهنه. [دَ هََ ن َ] (اِ مرکب) هرچیز همانند و شبیه به دهان. || ثقبه و سوراخ. || چاک و شکاف. || سوفار. (ناظم الاطباء). || کناره ٔ دریا و سرحد. (غیاث). || مدخل چنانکه در غار و چاه. (یادداشت مؤلف). دهانه ٔ آب و خیک و امثال آن. (از آنندراج). مدخل هرچیز و دهانه ٔ آن: تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنه ٔ دربند را گرفته... (مجمل التواریخ گلستانه).
- امثال:
دهنه ٔ جیبش را تار عنکبوت گرفته، یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا).
|| فک. || لگام اسب. (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. (یادداشت مؤلف) (از برهان). آبخوری. آبخوره.
- دهنه سر خود، بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. (یادداشت مؤلف).
|| آهن پاره ٔ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج). || کارتنک.تار عنبکوت. (یادداشت مؤلف). || یشف. (ناظم الاطباء). || نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث): [ماه دلالت دارد بر]... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم).
- دهنه ٔ فرنگ، دهن فرنگ. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی دهنج ذهبی است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود.
دهنه. [دَ ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دهنه. [دُه ْ ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان. واقع در 47هزارگزی شمال باختری ابهر با 348 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دهنه. [دُه ْ ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. واقع در 49هزارگزی شمال باختری سیردان. با 325 تن سکنه. آب: از رودخانه ٔ بابالنگ. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فرهنگ عمید
حل جدول
ستام
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسار، عنان، لجام، لگام، مهار
فارسی به عربی
طائره، فجوه، کمامه، لجام
فرهنگ فارسی هوشیار
چاک و شکاف، مدخل هر چیز
فارسی به آلمانی
Ausstoßen, Düse (f), Einen maulkorb anlegen, Maulkorb (m), Mündung (f), Schnauze (f), Strahl (m), Wasserstrahl (m)
معادل ابجد
64