معنی دهی حومه لاریجان

گویش مازندرانی

لاریجان

لاریجان که اهالی فارس زبان آن را لاریجانات نیز گویند، از...


بالا لاریجان

بخش های مترفع تر لاریجان را بالا لاریجان گویند

لغت نامه دهخدا

لاریجان

لاریجان. (اِخ) لارجان. ناحیه ٔ رسوبی مثلثی که رود هراز پس از طی قوسی در جنوب کوه دماوند و تشکیل دادن قوسی و سیر بطرف شمال عبور از تنگه های متعدد تشکیل میدهد که شهر آمل در آن مثلث بنا شده است. این ناحیه را به چهار قسمت می توان تقسیم کرد:
1- آمل. 2- لاریجان. 3- رستاق. 4- دلارستاق. لاریجان، از شمال محدود است به آمل و از مشرق به بندپی و از جنوب به دماوند و از مغرب به دلارستاق و به چندبلوک جدا مانند چلاو و امیریه در مشرق رود هراز و بالا لاریجان که دره ٔ اصلی رود هراز است تقسیم میشود. ناحیه ٔ لاریجان دارای آبهای فراوان و بواسطه ٔ خاکهای آتشفشانی بسیار حاصلخیز و به همین جهت قرای متعدد داردکه نزدیک بهم و در کنار رود هراز و شعب آن ساخته شده و اغلب آنها قدیمی میباشد و بواسطه ٔ مجاورت کوه دماوند چشمه های آب معدنی فراوان دارد. قریه ٔ مهم آن اسک است که در کنار رود هراز واقع شده و در دامنه ٔ کوه دماوند قریه ٔ رینه و امیریه و دامنه است. اهالی لاریجان بیشتر به گله داری و مال داری و تجارت مشغول هستند. چشمه های آب معدنی معروف این ناحیه عبارت است از چشمه ٔ آب گرم گوگردی در دامنه ٔ شرقی کوه دماوند که حمامی معروف به حمام شاه عباسی دارد و مردم از آن استفاده میکنند و علاوه بر آن چاله های دیگری در حوالی چشمه کنده اند که در موقع لزوم در آنها آب انداخته و استحمام می کنند. اهالی اعتقاد غریبی به آب گرم مزبور دارند و اگر چه آن فقط برای امراض جلدی مفید است ولی عموم مرضائی که دارای امراض جلدی نیستند برای معالجه واستحمام به آنجا میروند. دیگر چشمه ٔ آب آهن که در قسمت مرتفعتری واقع شده و برای کم خونی مفید است. دیگرچشمه ٔ اسک که در قریه ٔ اسک واقع است و دارای گاز کربنیک بسیار و املاح مختلفه است. در مغرب اسک چشمه ٔ دیگری موسوم به آب فرنگی است. به طورکلی باید متوجه بودکه چون طرز استفاده ٔ از این آبها مطابق قواعد علمی و صحی نیست از هیچ یک از آنها امید بهبود و معالجه ٔ قطعی نمی توان انتظار داشت مگر در صورتی که مانند دیگرممالک در سر هر یک از آنها بناهای لازمه برای استفاده ٔ از آبها ساخته شود و فوائد هر یک از آنها را نیز بطور واضح معلوم کنند. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 295).


دهی

دهی. [دَ] (ع ص) رجل دهی، مرد زیرک و تیزفهم. ج، دُهاه و دهون. (ناظم الاطباء).

دهی. [دِ] (حامص) حاصل مصدر از ماده ٔ مضارع فعل دادن (= ده + ی) و همیشه به صورت ترکیب بکار رود: فرماندهی. ناندهی. روزی دهی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دادن شود.

دهی. [دَهَْ ی ْ] (ع اِمص) زیرکی و کاردانی و تیزی ذهن و جودت رأی وجودت فهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

دهی. [دَ هی ی] (ع ص) عاقل.ج، ادهیه و دُهَواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

دهی. [دِ] (ص نسبی) منسوب به ده. || قروی. روستایی. دهقان. ده نشین. (یادداشت مؤلف):
چو زر و سیم و سرب و آهن است و مس مردم
ز ترک و هندی و شهری و رهگذار و دهی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 490).
در آن ده که طالع نمودش بهی
دهی را ببخشید فرماندهی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به دهقان شود.


کرچک لاریجان

کرچک لاریجان. [ک َ چ َ] (اِخ) دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل. دشت، معتدل و مرطوب است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


حومه

حومه.[م َ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین): در این مرغزار [رول] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122).
- حومه نشین، کسی که در پیرامون شهر سکنی ̍ دارد.

فرهنگ معین

حومه

(مِ) [ع. حومه] (اِ.) اطراف و گرداگرد شهر.

معادل ابجد

دهی حومه لاریجان

373

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری