معنی دهی در بخش طرقبه مشهد

لغت نامه دهخدا

طرقبه

طرقبه. [طُ ق َ ب َ] (اِخ) دهستان مرکزی بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد که در قسمت شمال باختری مشهد واقع و نفوس آن در حدود 9709 نفر و متشکل از 14 آبادی بزرگ و کوچک و قراء مهم آن جاغرق با 1628 تن سکنه و عنبران با 698 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

طرقبه. [طُ ق َ ب َ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد در 20هزارگزی شمال باختری مشهد. کوهستانی و معتدل با 2938 نفر سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آنجا انواع میوه جات، خشکبار، تریاک، بنشن، ابریشم و غلات است. شغل اهالی باغداری و قالیچه بافی و کسب تجارت و راه آن اتومبیل رو است. بواسطه ٔ مرکزیت و موقعیت طبیعی که دارد از سایر دهات اطراف خود پرجمعیت تر و وسایل ایاب و ذهاب و زندگی بهتر است. تابستان بیشتر اهالی مشهد در این قصبه زندگی مینمایند. دارای یک خیابان جدیدالاحداث در دست اقدام و چندین شاهراه عمومی و سه میدان که در اطراف آنها دکاکین متعدد اغذیه فروشی است میباشد. ادارات دولتی بخشداری، شهرداری، نمایندگی دارائی، آمار، دفتر ازدواج و طلاق و دبستان و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

طرقبه. [طُ ق َ ب َ] (اِخ) نام یکی از بخشهای شهرستان مشهد، محدود است از طرف خاوربه بخش حومه، از باختر به کوه بینالود، از شمال به کوه تخت رستم، از جنوب به دهستان پیوه ژن. بطور کلی این بخش در دامنه ٔ کوه بینالود و داخل رودخانه های پرآب که از کوه سرچشمه گرفته واقع است. بینالود بواسطه ٔازدیاد چشمه سار رودخانه و غرس اشجار، اغلب آبادیها بهم اتصال پیدا کرده که در بعضی نقاط طول آنها از 20هزار گز تجاوز میکند. مناظر طبیعی عبارتند از چشمه سبز، بندطرق، گلستان، زشک، محله زشک، وکیل آباد، شاندیز، گلمکان، دولت آباد، ابرده بالا و پائین که اغلب آنها بهم متصل هستند و مورد توجه شهرنشینان و خارجیان میباشند و تابستان تفرجگاه ایشان است. بواسطه ٔ وفور آب و لطافت هوا دارای انواع میوه جات شاداب و قابل توجه میباشد لیکن بواسطه ٔ کوهستانی بودن محصول زمینی آنها کم، حاصل غله بقدری است که اغلب سالها تکافوی خوراک سالیانه ٔ آنها را نمینماید. از همین مختصر زمین مزروعی نیز بیشتر استفاده ٔ تریاک کاری میشود. اهالی مشهد برای ییلاق و شرکتهای کمپوت سازی و خشکبار برای تجارت در تابستان به این منطقه می آیند. شغل ساکنین بخش باغداری، کسب و زراعت است و از صنایع دستی هم بی بهره نیستند. در بیشتر قراء قالی و قالیچه بافی متداول است. این منطقه علاوه بر مناظر طبیعی و منابع زراعتی از منابع زیرزمینی هم بی بهره نبوده معادن زیادی دارد که مورد توجه است مانند سرب ِ جاغرق، زغال سنگ ِ نقندر، مرمر الوان در شاندیز، زغال سنگ حوض. اردمه معادن زیادی نیز دارد که تاکنون استخراج نشده است. در بیشتر آبادیهای بخش راه شوسه و فرعی احداث و عبور و مرور بسهولت انجام میگیرد. این بخش از چهار دهستان بنام گلمکان، شاندیز، اردمه و دهستان مرکزی که شامل 98 آبادی بزرگ و کوچک است تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 29039 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مشهد

مشهد. [م َ هََ](اِخ) دهی از دهستان حبله روداست که در بخش فیروزکوه شهرستان دماوند واقع است و 300 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).

مشهد. [م َ هََ](اِخ) دهی از دهستان خرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین قرار گرفته و 236 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).

مشهد. [م َ هََ](ع اِ) جای حاضر آمدن مردمان.(منتهی الارب)(آنندراج). جای حاضر شدن.(غیاث). جای گرد آمدن. ج، مَشاهِد.(مهذب الاسماء). محضر مردم.(از اقرب الموارد). محضر. محضر مردمان و مجمع آنان. جای حضور مردم. ج، مشاهد.(یادداشت مؤلف). || حضور. پیش. مقابل. پیشگاه. پیش رو. پیش چشم: این جواب به مشهد من که عبدالغفارم داد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 127). مأمون را گفت: نذر کرده بودی به مشهد من... ولیعهد از علویان کنی.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 135). در خواهد تا آن شرطها و سوگندان را که در عهدنامه نبشته آمده است بتمامی بر زبان براند به مشهد حاضران.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 212). وقت بستن عهد با خانیان آنچه رود به مشهد وی باشد.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 684). || جای اثبات دعوی به مهر و گواهی اهالی.(منتهی الارب)(آنندراج). || شهادتگاه و قبرستان شهیدان.(غیاث)(آنندراج). جای استشهاد شهید.(ازاقرب الموارد). آنجا که شهیدی شهید شده است. شهادت گاه. شهادت جای. مقبره. گورگاه. تربت. قبر. گور. روضه.محل شهادت. ج، مشاهد.(یادداشت مؤلف):
رسیده آفت نشبیل او به هر کامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.
منجیک.
از آن جمله آنکه مشهد علی بن موسی الرضا(ع)... آبادان کرده بود سوری در آن زیادتهای بسیار فرموده بود.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). و او را هم در پهلوی هارون الرشید دفن کردند. و آنجا مشهد است.(مجمل التواریخ و القصص ص 352).
ازکشتگان زنده زآن سو هزار مشهد
وز ساکنان ره رو زین سو هزار معشر.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 188).
پس به کوفه مشهد پاک امیرالنحل را
همچو جیش نحل جوش انسی وجان دیده اند.
خاقانی.
بر تربت هر دو زار نالید
در مشهد هر دو روی مالید.
نظامی.
نهاد آن مهد را بر دوش شاهان
به مشهد برد وقت صبحگاهان.
نظامی.
مضی احمدبن فارس فی صفر سنه 395 بالری و دفن بها مقابل مشهد قاضی القضاه ابی الحسن علی بن عبدالعزیز.(معجم الادباء ج 2 ص 12). عضدالدوله در بغداد در سنه ٔ... به صرع درگذشت و به مشهد امیرالمؤمنین علی رضی اﷲعنه مدفون شد.(تاریخ گزیده ص 422).
- مشهد حائری، روضه ٔ حضرت امام حسین علیه السلام:... گور حسین بن علی المرتضی سبط رسول اﷲ(ص) را خراب کرد چنانکه زمین را شخم زدند ومردم را از زیارت کردن و مجاور شدن منع نمودند و آب در صحرا افکندند تا گور بکلی باطل گردد چندانکه گوربود آب بازایستاد و بدانجا نرسید، بدین سبب او را مشهد حائری خواندند.(تاریخ گزیده ص 324).

مشهد. [م ُ هَِ](ع ص)زن که شوی او حاضر باشد نزد او، خلاف مغیبه.(منتهی الارب)(مهذب الأسماء)(آنندراج)(از اقرب الموارد).

مشهد. [م ُ هََ](ع ص) کشته شده بی قصاص و دیت.(منتهی الارب)(آنندراج). کشته شده در راه خدا.(اقرب الموارد).


دهی

دهی. [دَ] (ع ص) رجل دهی، مرد زیرک و تیزفهم. ج، دُهاه و دهون. (ناظم الاطباء).

دهی. [دِ] (حامص) حاصل مصدر از ماده ٔ مضارع فعل دادن (= ده + ی) و همیشه به صورت ترکیب بکار رود: فرماندهی. ناندهی. روزی دهی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دادن شود.

دهی. [دَهَْ ی ْ] (ع اِمص) زیرکی و کاردانی و تیزی ذهن و جودت رأی وجودت فهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

دهی. [دَ هی ی] (ع ص) عاقل.ج، ادهیه و دُهَواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

دهی. [دِ] (ص نسبی) منسوب به ده. || قروی. روستایی. دهقان. ده نشین. (یادداشت مؤلف):
چو زر و سیم و سرب و آهن است و مس مردم
ز ترک و هندی و شهری و رهگذار و دهی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 490).
در آن ده که طالع نمودش بهی
دهی را ببخشید فرماندهی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به دهقان شود.

معادل ابجد

دهی در بخش طرقبه مشهد

1790

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری