معنی دوا
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دارو، جمع ادویه، (عا.) مواد مخدر. [خوانش: (دَ) [ع. دواء] (اِ.)]
فرهنگ عمید
آنچه بیمار را با آن معالجه کنند، دارو،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دارو
مترادف و متضاد زبان فارسی
دارو، درمان، معالجه
فارسی به انگلیسی
Cure, Drug, Medicament, Medication, Medicine, Pharmaceutical, Physic
فارسی به عربی
طب
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
می باده (گویش گیلکی) دارو (اسم) آنچه که بدان مریض را معالجه کنند دارو جمع ادویه.
فارسی به ایتالیایی
medicina
فارسی به آلمانی
Medizin (f)
معادل ابجد
11