معنی دوباره
لغت نامه دهخدا
دوباره. [دُ رَ / رِ] (ص نسبی، ق مرکب) کرت ثانی. کرت دیگر. باز. مره اخری. بار دیگر. دیگر بار. دومرتبه. کرت دوم. مقابل یکباره. نیز. ایضاً. دگربار. مجدداً. از نو. دیگر باره. دفعه ٔ دوم. از سر. (یادداشت مؤلف). مکرر، چون حیات دوباره و عمر دوباره. (آنندراج). دودفعه و مکرر. (ناظم الاطباء): اعاده؛ دوباره گفتن [سخن را]. (منتهی الارب).
پس مرا خون دوباره می ریزی
من به خونابه باز می غلطم.
خاقانی.
مطربی دور از این خجسته سرای
کس ندیدش دوباره در یک جای.
سعدی (گلستان).
- امثال:
دوباره نیست کس را زندگانی. (از مجموعه ٔ مختصر امثال طبع هند).
- حیات یا عمر دوباره، زندگی مکرر. حیات از نو. (از آنندراج):
خونریزبی دیت مشمر بادیه که هست
عمر دوباره در سفر روح پرورش.
خاقانی.
از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت
از آفتاب صبح حیات دوباره یافت.
صائب (از آنندراج).
از هستی دوروزه به تنگ اند عارفان
تو ساده لوح طالب عمر دوباره ای.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
عمر دوباره نداده اند کسی را. (امثال و حکم دهخدا).
خدا کی می دهد عمر دوباره.
(امثال و حکم دهخدا).
- دوباره شدن، تکرار گردیدن. مکرر شدن:
شنیده ام که حدیثی که آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ از چه خوش بود چو شکر.
فرخی.
- دوباره کردن، از سر گرفتن:
اگر به روی تو باردگر نظاره کنم
چو صبح زندگی خویش را دوباره کنم.
صائب (از آنندراج).
|| دونوبت. دوبار. یک بار به اضافه ٔ بار دیگر:
بفرمود پس گیو را شهریار
دوباره ز لشکر گزین کن هزار.
فردوسی.
|| مضاعف و دوچندان. (ناظم الاطباء). ضعف. (یادداشت مؤلف):
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.
منوچهری.
|| ثانیاً. (یادداشت مؤلف). || دوبارتقطیرشده. (از ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
دو دفعه، دو مرتبه،
(صفت) مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد،
حل جدول
مکرر
مترادف و متضاد زبان فارسی
ازنو، مجدد، مجدد، مجدداً، مکرراً
فارسی به انگلیسی
Afresh, Again, Anew, Re-, Over, New
فارسی به ترکی
tekrar
فارسی به عربی
ثانیه
فرهنگ فارسی هوشیار
باز، ایضاً، دگربار
فارسی به ایتالیایی
bis
فارسی به آلمانی
Noch einmal [adverb], Wieder, Wiederum, Zurück
واژه پیشنهادی
باردیگر
معادل ابجد
218