معنی دود کردن

لغت نامه دهخدا

دود کردن

دود کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) پدید آوردن دود. (ناظم الاطباء). تولید دود. دود برانگیختن. (یادداشت مؤلف). اکباء. (منتهی الارب). ادخان. (تاج المصادر بیهقی). دخن. (دهار). تدخین. (المصادر زوزنی). عثن (تاج المصادر بیهقی). || سوختن. در آتش ریختن و دود از آن برآوردن. سوزانیدن: اسپند دود کردن، ریختن اسپند در آتش تا بوی برآورد. (یادداشت مؤلف):
غلامی را گیاهی داد و فرمود
که امشب در شبستانش کن این دود.
سعدی.
|| بخور دادن. (ناظم الاطباء). || روشن کردن و کشیدن سیگار و دیگر دخانیات. || ظاهر و آشکار نمودن. (ناظم الاطباء). ظهور کردن. (غیاث) (آنندراج). || دود را بیرون دادن. دود دادن. بلند شدن. دود فراوان از هیزم و جز آن بر اثر تری و خوب نسوختن: این هیزم تر است دود می کند. (از یادداشت مؤلف):
از کلاه نمدی دود کند آتش عشق
این نه عودی است که در مجمر افسر سوزد.
؟ (از آنندراج).
شد عمرها که گرم تغافل گذشته ای
من سوختم همان نگهم دود می کند.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
|| راه انداختن کشتی بخار. (ناظم الاطباء).

حل جدول

فارسی به انگلیسی

معادل ابجد

دود کردن

288

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری