معنی دورنگ

لغت نامه دهخدا

دورنگ

دورنگ.[دَ رَ] (اِ) گیاهی طبی. (ناظم الاطباء). دورنج.

دورنگ. [دُ رَ] (ص مرکب) رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست. خلنگ. (از برهان). شریجان. (منتهی الارب):
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
(ویس و رامین).
همان جایگه دید مرد دورنگ
سپید و سیه تنش همچون پلنگ.
اسدی.
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند.
خاقانی.
خبر دارد که روز و شب دورنگ است
نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است.
نظامی.
برآمیختم لشکر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دورنگ.
نظامی.
فلک نیست یکسان هم آغوش تو
طرازش دورنگ است بر دوش تو.
نظامی.
لیکن چه کنم هوا دورنگ است
کاندیشه فراخ و سینه تنگ است.
نظامی.
|| هر چیز دور. (ناظم الاطباء). || کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). منافق. (غیاث):
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان نبینم.
خاقانی.
جهاندار گفت این گراینده گوی
دورنگ است یک رنگی از وی مجوی.
نظامی.
مگر با من این بی محاباپلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ.
نظامی.
مباش ایمن که با خوی پلنگ است
کجا یکدل شود وآخر دورنگ است.
نظامی.
- دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ، کنایه است از عالم و روزگار ریاکار:
مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی
که در طویله ٔ او با شبه ست مروارید.
سنایی.
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
خاقانی.
کیمیاکاری جهان دورنگ
نعل آتش نهفته در دل سنگ.
نظامی.
|| کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطه ٔ شب و روز مختلف. (آنندراج).


لوح دورنگ

لوح دورنگ. [ل َ / لُو ح ِ دُ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از روز و شب. (انجمن آرا). کنایه از دنیا و روزگار است به اعتبار شب و روز. (برهان).


دورنگ شدن

دورنگ شدن. [دُ رَ ش ُ دَ] (مص مرکب) ابلق شدن. دارای رنگی همراه رنگ دیگر گردیدن.به دو رنگ متلون شدن. (یادداشت مؤلف):
زاغ سیه بودم یک چندنون
باز چو غلبه بشده ستم دورنگ.
منجیک.
دوست از هر دوتن دورنگ شود
دل از آن کو دورنگ شد برکن.
خاقانی.
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دورنگ.
نظامی.
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینه ٔ باز یعنی دورنگ.
نظامی.


زاغ دورنگ

زاغ دورنگ. [غ ِ دُ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به زاغ پیسه شود.


صحن دورنگ

صحن دورنگ. [ص َ ن ِ دُ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از دنیا و عالم سفلی است. (برهان) (انجمن آرای ناصری). زمانه.


گل دورنگ

گل دورنگ.[گ ُ ل ِ دُ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گلی است که یک روی آن زرد و روی دیگر سرخ باشد. آنرا گل رعنا و گل قحبه نیز گویند. (شعوری ج 2 ورق 320):
برگ گل سپید بمانند عبقری
برگ گل دورنگ بکردار جعفری.
منوچهری.
رجوع به گل دورو و دوروی شود.


فرش دورنگ

فرش دورنگ. [ف َ ش ِ دُ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایت از روزگار است به اعتبار شب و روز. || کنایت از زمین هم هست. (برهان).


عالم دورنگ

عالم دورنگ. [ل َ م ِ دُ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از عالم دنیا است به اعتبار شب و روز. (برهان) (آنندراج). || کنایه از مردم منافق و دوروو غدار است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

دورنگ

رنگی همراه با رنگ دیگر


صحن دورنگ

سرای دو رنگ گواژ: جهان زیرین جهان خاکی

فرهنگ عمید

دورنگ

هر چیزی که دارای دو رنگ باشد،
[مجاز] دروغ‌گو، مزور، منافق،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

دورنگ

ابلق، دورو، ریاکار، مزور، منافق

معادل ابجد

دورنگ

280

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری