معنی دوری کردن

لغت نامه دهخدا

دوری کردن

دوری کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) دوری نمودن. حذر کردن و نفرت نمودن. (ناظم الاطباء). اجتناب ورزیدن. دوری گزیدن. اجتناب. تجنب. مجانبت. (یادداشت مؤلف):
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.
عسجدی.
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.
نظامی.
- دوری کردن از کسی، به دیدار او نشدن. با وی معاشرت نکردن. ازمعاشرت او اجتناب ورزیدن. (یادداشت مؤلف).


دوری

دوری. [] (اِخ) ابوعبداﷲ دوری نیشابوری. از راویان بود و حکایاتی برای احمدبن سلمه ٔ نیشابوری روایت کرد. (از لباب الانساب).

دوری. [ی ی] (ع اِ) کسی: مابه دوری، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ما بالدار دوری،ای احد. (از مهذب الاسماء). || نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد).

دوری. [] (اِخ) ابوعمرحفص بن عمربن عبدالعزیز... دوری بغدادی مقری ازدی. از راویان بود و از کسایی روایت داشت و به سال 246 هَق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 428).

دوری. (حامص) حالت و صفت دور. دور بودن. فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم. غرابت. غربت. حواذ. بر. نوی. مقابل قرب. مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). نقیض نزدیکی. (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج). سحق. (دهار). طرح. (دهار). شطط. (ترجمان القرآن). جنابه. شَطاط. نیه. تعس. صقب. سَاءْوْ. هلیان. شطاف. شعب. شطه. شطاطه. شغر. ریم. شقه. شزن. تعادی. عداء. عادیه. نطو. غربه. غرب. عران. عزله. هوب. شمم. شوهه. نرهه. (منتهی الارب):
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.
نظامی.
هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است.
نظامی.
- امثال:
دوری و دوستی. (امثال و حکم دهخدا).
- دوری دادن، دور ساختن. دور کردن. (یادداشت مؤلف):
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت.
نظامی.
|| فاصله. بین. بون. میانه. میان. مسافت. (یادداشت مؤلف). مسافت و بعد زیاد. (ناظم الاطباء).
- دوریهای سه گانه، ابعاد ثلاثه. سه دوری: طول و عرض و ارتفاع (عمق). (یادداشت مؤلف).
- سه دوری، ابعاد ثلاثه.دوری های سه گانه. (یادداشت مؤلف):
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.
نظامی.
چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان.
نظامی.
|| مفارقت و جدایی و مهجوری. (ناظم الاطباء). هجر. جدایی. هجران. فراق. هجرت. (یادداشت مؤلف):
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست.
(ویس و رامین).
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری.
سعدی.
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت.
سعدی.
بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری.
سعدی.
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم.
حافظ.
دوری ز برت سخت بود سوختگان را
صعب است جدایی بهم آموختگان را.
؟
- امثال:
دوری ز کسی کز او نیاسایی به
در صحبت او عمر نفرسایی به.
؟ (ازآنندراج).
- دوری نمودن، حذر کردن و نفرت نمودن. (ناظم الاطباء).
- دوری و دوستی، پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی:
صلح و صفا نتیجه ٔ دوری و دوستی است
از مهر در مقابل مه را رسد ضیا.
اثر (از آنندراج).
|| غیبت. || ریاکاری. (ناظم الاطباء). اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شده ٔ دورویی باشد. (یادداشت لغتنامه).

دوری. [] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن مخلدبن حفص عطار دوری بغدادی. از راویان است و از یعقوب دوری و زبیربن بکار و جز او روایت شنید و دارقطنی و جز او از وی روایت دارند. مرگ دوری به سال 331 هَ. ق. وتولدش به سال 233 هَ. ق. بود. (از لباب الانساب).

دوری. [] (ص نسبی) منسوب است به دورکه محله ای است به بغداد. || منسوب است به دور که محله ای است به نیشابور. (از لباب الانساب).

دوری. [] (اِخ) ابوالطیب محمدبن فرخان بن روزبه دوری، منسوب به دور سرمن رأی از راویان است و از ابی خلیفه جمحی روایتهایی دارد ولی احادیث او را پیروی نمی کنند. مرگ او پیش از سال 300 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از لباب الانساب).

دوری. [دَ / دُو] (ص نسبی) منسوب به دور. رحوی. چنبری. دورانی. (یادداشت مؤلف). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص.
- جنون دوری،جنون ادواری.
|| (اِ) ظرفی مدور با لبه ٔ بسیار کوتاه از مس و غیره. بشقاب بزرگ لبه دار. (یادداشت مؤلف). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بشقاب بزرگ. || مرغی را گویند که برود وبازآید. (لغت محلی شوشتر).


دوری گزیدن

دوری گزیدن. [گ ُ دَ] (مص مرکب) طمس. تغرب. طلب. (منتهی الارب). دوری کردن. دوری نمودن. جدایی خواستن. دوری جستن. اجتناب ورزیدن. تجنب. مجانبت. (از یادداشت مؤلف): معاقره؛ دوری گزیدن از همدیگر. (منتهی الارب):
چو دوری گزیند ز کردار زشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت.
فردوسی.
ز تن می خواست تا دوری گزیند
مگر با دوست در یک تن نشیند.
نظامی.

فارسی به انگلیسی

دوری‌ کردن‌

Abstain, Avoid, Eschew

حل جدول

دوری کردن

کنار گرفتن

کناره گرفتن


دوری

اجتناب، فراقت

فارسی به ایتالیایی

دوری

lontananza

فارسی به آلمانی

دوری

Gericht (n), Schüssel (f)

معادل ابجد

دوری کردن

494

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری