معنی دوشان
لغت نامه دهخدا
دوشان. (ص لیاقت) دوشا. قابل دوشیدن. دوشیدنی. حیوانی که آن را بدوشند:
همان گاودوشان و از مادیان
فزون داشت آن مهتر تازیان.
فردوسی.
رجوع به دوشا شود.
دوشان. [دُ] (ترکی، اِ) اسم ترکی ارنب است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). خرگوش. رجوع به خرگوش شود.
دوشان. [دُ] (اِخ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج. در 9 هزارگزی جنوب خاور سنندج و 2 هزارگزی خاورشوسه ٔ سنندج به کرمانشاه. 348 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
حل جدول
خرگوش آذری
گویش مازندرانی
معادل ابجد
361