معنی دیجور
لغت نامه دهخدا
دیجور. [دَ] (ع ص، اِ) خاک. (منتهی الارب). مطلق خاک. (از تاج العروس). خاک تیره ٔمایل به سیاهی چون خاکستر. (از اقرب الموارد). اسوددیجور؛ سیاه برنگ خاکستر. (از اقرب الموارد). || نیک مایل بسیاهی. (منتهی الارب). تیره رنگ مایل بسیاهی. (منتهی الارب) (از شرح قاموس). || نیک تاریک. (منتهی الارب). || انبوه از نبات خشک (و الیاء زائده). (منتهی الارب). نیک تاریک از گیاه خشک شده بسبب سیاهی آن. (از اقرب الموارد). || تاریکی. (منتهی الارب). ظلمت. (تاج العروس). ظلام. دیمه دیجور؛ باران سیاه. (اقرب الموارد). لیل دیجور و لیله دیجور؛ شب تاریک. (از تاج العروس).
دیجور. (از ع، ص، اِ) شبی را گویند که بغایت سیاه و تاریک باشد. (برهان). شب تاریک. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات گوید در سراج نوشته که دیجور بمعنی تاریک مرکب از دیج است که اماله ٔ داج باشد و لفظ «ور» نسبت چنانکه در گنجور و رنجور ومزدور. مگر بر این تقدیر بکسر اول باشد اگرچه داج در عربی بمعنی سیاهی شب است. (از غیاث). شبی نیک تاریک. (دهار). شب تاریک. (شرفنامه ٔ منیری):
آخر ای آفتاب روز افزون
کی دمد صبح این شب دیجور.
مسعودسعد.
چو پاسی از شب دیجور بگذشت
از آن در شاه دل رنجور بگذشت.
نظامی.
چو دیدم که هنجار او دور بود
شب از جمله شبهای دیجور بود.
نظامی.
ناامیدانیم امیدی رسد
در شب دیجور خورشیدی رسد.
مولوی.
میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آنگه
که چون سعدی بتنهایی شب دیجور بنشینی.
سعدی.
من دانم و دردمند بیدار
آهنگ شب دراز دیجور.
سعدی.
شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو
از شبستان بدرآیی چو صباح از دیجور.
سعدی.
بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست
وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده ست.
حافظ.
بوقت صبح شود از هریسه ات پیدا
که کفچه نیک زدی یا نه در شب دیجور.
بسحاق اطعمه.
|| شب بیست و هفتم از هرماه. (غیاث) (آنندراج).
فرهنگ معین
(دَ) [ع.] (ص.) سیاه، تاریک.
فرهنگ عمید
بسیار تاریک: من دانم و دردمند بیدار / آهنگ شب دراز دیجور (سعدی۲: ۴۵۴)،
(اسم) شب تاریک،
تیرهرنگ مایل به سیاهی،
(اسم) خاک تیره،
(اسم) خاکستر،
حل جدول
تاریکى
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاریک، تیره، سیاه،
(متضاد) روشن
فرهنگ فارسی هوشیار
تاریکی شب، بمعنی شب دراز و بسیار تاریک
فرهنگ فارسی آزاد
دَیجوُر، ظلمت- تاریکی- شب تاریک- خاک تاریک- خاک سیاه (جمع:دَیاجِیر- دَیاجِر)
معادل ابجد
223