معنی دیل

لغت نامه دهخدا

دیل

دیل. (اِ) بمعنی نقطه است که طرف خط باشد چه تعریف نقطه بطرف خط کرده اند. (برهان) (آنندراج). || دل را نیز گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در گیلکی نیز بمعنی دل است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || محوطه ای که شبها گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان در آنجاباشند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آغل.

دیل. (اِخ) حیی است از عبدالقیس (یا آنکه بنام دو- دیل است) دیل بن شن بن اقصی بن عبدالقیس و دیل بن عمروبن ودیعهبن اقصی بن عبدالقیس که گروهی از ایشان از مردم یمن هستند و از بنی الدیل ابن شن عبدالرحمن بن اذینه قاضی بصره بوده و عمروبن الجعبد است که عبدالقیس را به بحرین سوق داد و او را افکل نیز گویند و نیز از بنی دیل بن عمرو عوف بن الدیل و حطم بن جبله و ابونضره صاحب ابوسعید الخدری است. و در قبیله ٔ ازد دیل بن هدادبن زید مناه و در ایاد دیل بن عمربن نزاربن معدبن امیه. و بنوالدیل از طایفه بنی بکربن عبده مناهبن کنانه است که رهط ابوالاسود باشند. (از تاج العروس).

دیل. (اِخ) موضعی است به بلاد فزاره. (از تاج العروس).

دیل. (اِخ) حیی است از تغلب. (از تاج العروس).

دیل. (اِخ) دهی است از دهستان بویراحمد گرم سیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان با 1365 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

دیل. (اِخ) شهر ساحلی کنت، جنوب شرقی انگلستان. گویند یولیوس قیصر در آنجا قدم به انگلستان گذاشت (55 ق.م.). یکی از پنج بندر و مقر رسمی حاکم آنها در آنجاست و از پایگاههای نیروی دریایی است. (از دائره المعارف فارسی).

دیل. [دِ] (اِخ) سر هنری هلت (1875- 1967م.)، دانشمند انگلیسی. بجهت تحقیقاتش درباره ٔ عمل استیکولین در انتقال تکانه های عصبی، به سهمی از جایزه ٔ نوبل 1936م. در فیزیولوژی و طب نایل شد. (دائره المعارف فارسی).

حل جدول

دیل

زبان ترکی

فارسی به انگلیسی

ترکی به فارسی

دیل

زبان

فرهنگ فارسی هوشیار

دیل

انگلیسی سودا (اسم) دل قلب.

معادل ابجد

دیل

44

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری