معنی دیمی
لغت نامه دهخدا
دیمی. [دَ / دِ] (ص نسبی) (مأخوذ از دیمه عربی بمعنی باران) خودرو. کشت که بباران آبیاری شود. مقابل آبی. وکشت که آب باران خورد نه آب چشمه و رود؛ مِظمأی، مقابل مسقوی. بخسی عثری. زرع مظمی. زراعت خشکه. (یادداشت مؤلف). || مجازاً پیش خود خوانده. تربیت ندیده. بی تعلیم. خودآموخته بی شنیدن از بزرگتری.
- دیمی بار آمدن و یا دیمی بار آمده بودن، بی مربی ماندن و از آنرو ادب و رسم و راه ندانستن. بی مربی بزرگ شده بودن. (یادداشت مؤلف).
|| به معنی چیزبیخود و دروغین استعمال میشود گویند دیمی گریه میکند یا دیمی اینکار را میکند یعنی بی خود و بی جهت و بی سبب و به دروغ. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
دیمی کاری
دیمی کاری. [دَ / دِ] (حامص مرکب) دیم کاری. زراعت دیم. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). رجوع به دیم کاری شود.
دیمی حرف زدن
دیمی حرف زدن. [دَ / دِ ح َ زَدَ] (مص مرکب) حرف مفت و بیخود و بی معنی زدن. حرف زدن بدون تعقل و تفکر و بی آنکه عواقب حرف خود را در نظر داشته باشند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
فارسی به انگلیسی
Arbitrary
فرهنگ معین
غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد، (عا.) بی مطالعه، الکی، خود بار آمده. [خوانش: (دِ) [ع - فا.] (ص نسب.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
خودرو، کشت که به باران آبیاری شود
حل جدول
بی مطالعه، الکی، خودبار آمده، غله ای که فقط با آب باران نمو کرده باشد
کار دیمی
الکی
کار دیمی و بی پایه
الکی
کار نسنجیده
دیمی
کارنسنجیده
دیمی
نوعی کشت فصلی
دیمی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
64