معنی دیوانه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص مر.) همچون دیو، مانند دیوان، بی عقل، بی خرد، مجنون.، ~ء کسی بودن کنایه از: عاشق و بی قرار بودن کسی. [خوانش: (نِ یا نَ)]
فرهنگ عمید
کسی که عقلش زایل شده باشد، بیعقل، مجنون،
[مجاز] بیخِرد،
هار: سگ دیوانه،
حل جدول
چل
مترادف و متضاد زبان فارسی
مجنون، شیدا، شیفته، واله، خل، کمعقل، مخبط، مصروع، هار،
(متضاد) عاقل
فارسی به انگلیسی
Berserk, Crazy, Certifiable, Crackbrained, Daft, Demented, Deranged, Distraught, Lunatic, Maniac, Queer, Insane, Mad, Wild, Possessed, Raving
فارسی به ترکی
deli, kaçık
فارسی به عربی
طبیعی، فوضی، متعصب، مجنون، هائج، هوسی، وقواق
تعبیر خواب
اگر در خواب دیوانه ای را ببینیم که او را می شناسیم کاری نادرست انجام می دهیم که مورد سرزنش و شماتت واقع می شویم. اگر دیوانه ای را دیدیم که نمی شناختیم احتمال لغزش برای ما پیش می آید که باید هوشیار و آگاه باشیم. اگر در خواب دیدیم که خودمان دیوانه شده ایم سر زبان ها می افتیم و کاری خلاف انجام داده یا انجام خواهیم داد. -
فرهنگ فارسی هوشیار
بیخرد، بیعقل، مجنون
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Nüsse (f), Schraubenmütter (f), Toll, Toll, Tollkopf [noun], Verru.ckt [adjective], Verrückt, Wildfang, Natürlich, Unbefangen, Ungekünstelt, Unverfänglich
معادل ابجد
76