معنی ذرع

لغت نامه دهخدا

ذرع

ذرع.[ذَ] (ع اِ) خُلق. سیرت. خو: هو واسعالذرع، ای واسعالخلق. او فراخ خوی است. || دِل. || قوت. || توان. تاب. توانائی. طاقت. ذراع. ضاق بالأمر ذرعه، سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت. و یقال، ابطرت فلاناً ذرعه، ای کلفته اکثر من طوقه. || دل، کبر فی ذرعی ای فی قلبی، ای عظم وقعه و جل عندی. || تن. نفس: اقصد بذرعک، نرمی و رفق کن با تن خود. || قدر. ذرع کل شی ٔ؛ قدره مما یذرع. || گوشه ٔ کشت. رودکی گوید:
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشه ٔ کشت.

ذرع. [ذَ] (ع مص) به گز کردن. گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع. به ارش پیمودن. (تاج المصادربیهقی). || ذرع قیئی کسی را؛ غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن. || غلبه کردن قیئی بر مردم. (تاج المصادر بیهقی). || ذرع بعیر؛ پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را. || ذرع کسی، خبه کردن او را به ذراع از پس وی. || آب خوردن از مشک و یا عام است. || ذَرِع َ الیه، شفاعت کرد نزد وی. || ذرع رجلین، مانده گردیدن هر دو پای. || سبقت بردن، ذرعه، سبق الی فیه. (اقرب الموارد).

ذرع. [ذَ] (ع اِ) گز. ارش. رش. ساق دست. || ذرع، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است. (و آن در طهران و فارس معمول است). || ذرع نیشابوری، دو برابر و نیم ذرع شاهی است. || ذرع مکعب یک ذرع در ابعاد ثلاثه.
- ذرع کردن، به گز پیمودن. به گز کردن.
- ذرع و پیمان کردن، فعل اتباعی، ذرع کردن (مخصوص زمین است).

ذرع. [ذَ رِ] (ع ص) مرد سخت بدگوی. || مرد شباروزرونده. || مرد نیکوصحبت.

ذرع. [ذَ رَ] (ع اِ) طمع. اُمید. || گوساله ٔ دشتی. ج، ذِرعان. (مهذب الاسماء). || ماده شتری که صیاد در پس آن نهان شده بصید تیر افکند.

فرهنگ معین

ذرع

(مص م.) اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع، (اِ.) واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز.، ~ نکرده پاره کردن کنایه از: نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن، ُ پیمان کردن اندازه گرفتن، گز کردن. [خوانش: (ذَ رْ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ذرع

(ریاضی) واحد اندازه‌گیری طول، برابر با ۱۰۴ سانتیمتر، گز،
(اسم مصدر) [قدیمی] اندازه گرفتن پارچه یا چیز دیگر با ذراع، گز کردن،
[قدیمی] طاقت و توانایی،
[قدیمی] سیرت و خو،

حل جدول

ذرع

واحد طول سنتی

اندازه گرفتن پارچه

اندازه گرفتن پارچه، واحد طول سنتی

فرهنگ فارسی هوشیار

ذرع

خلق، سیرت، خو، توانائی، طاقت

فرهنگ فارسی آزاد

ذرع

ذَرع، قلب- سینه- صدر

ذُرَع، وسائل- (مفرد: ذُرعَه)

ذِرع، یا «گز» واحد طول در ایران تا قبل از رسمیت متر در 1311 هجری شمسی- در قدیم برابر ذَراع شرعی یعنی پنجاه سانتی متر بود و بعداً تا 1304 باندازه 104 سانتی متر و از 1304 به بعد اندازه دقیق یک متر با همان اسم ذرع و گز تا 1311 که متر متداول شد

معادل ابجد

ذرع

970

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری