معنی ذوالجلال
لغت نامه دهخدا
ذوالجلال. [ذُل ْ ج َ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) صاحب بزرگی. صاحب بزرگواری. خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن. (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری. دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی. و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است:
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال.
عنصری.
بالای مدرج ملکوتند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه گوهرند.
ناصرخسرو.
گر همی عز و جلالت بایدت
چون نگردی گرد دین ذوالجلال.
ناصرخسرو.
شاه جهانیان علی است آنکه ذوالجلال
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد.
خاقانی.
او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال
نفکنده بر بیان قلم سایه ٔ بنان.
خاقانی.
بدرگاه فرمانده ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال.
سعدی.
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی.
حافظ.
فرهنگ معین
(~. جَ) [ع.] (ص مر.) از صفات خداوند، دارنده جلال، صاحب بزرگواری.
فرهنگ عمید
صاحب جلال و بزرگواری،
(اسم، صفت) از صفات خدایتعالی،
حل جدول
صاحب جاه و جلال
فرهنگ فارسی هوشیار
خداوند بزرگ دارنده ی بزرگواری از فروزه های خدا یی صاحب بزرگی، بزرگوار کردن
فرهنگ فارسی آزاد
ذُوالجَلال، دارای جلال و بزرگی (خداوند)
معادل ابجد
801