معنی ذوبان
لغت نامه دهخدا
ذوبان. [ذَ وَ] (ع مص) آب شدن. ذوب. گداختن. (دهار). گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). گداز. گدازش. (مهذب الاسماء). || ذوبان شمس. سخت گرم شدن آفتاب. || ذبول. || بی قراری. (غیاث). || واجب شدن حق. (تاج المصادربیهقی).
ذوبان. (ع اِ) باقی پشم یا موی بر گردن شتر یا اسپ. ذئبان. ذیبان.
ذوبان. [ذَ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است. و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت. || و نیز همین صورت به معنی دزدان و صعالیک آمده است، چنانکه ذؤبان. ذؤب الشعراء.
فرهنگ معین
(ذَ وَ) [ع.] (مص ل.) آب شدن، گداختن.
فرهنگ عمید
گداختن، گداخته شدن،
سخت شدن گرمی آفتاب،
حل جدول
آب شدن، گداختن
عربی به فارسی
اب شدن (یخ و غیره) , گداختن , گرم شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) آب شدن گداختن، (اسم) گدازش گداز. گداز
معادل ابجد
759