معنی ذیب
لغت نامه دهخدا
ذیب. [ذَ] (ع اِ) عیب. آهو. ذیم.
ذیب. (اِخ) جایگاهی است در دیار بنوکلاب.
ذیب. (اِخ) دیب. دیو. ذیبه. جزیره. رجوع به ذیبه المهل و دیبجات و سرندیب شود.
ذیب. (ع اِ) ذئب. گرگ. ج، ذیاب. || (اِخ) ذیب. الذیب، سبع. السبع و آن صورتی از صور فلکیه است. در نیم کره ٔ جنوبی و آنرا پنجاه و یک ستاره است که روشن ترین آنان از قدر سوم تجاوز نکند و بر حسب اساطیر یونانیان این صورت مسخ شده ٔ لیکائن پادشاه آرکادی باشد که قربانی به معابد از آدمیان میکرد.
ذیب الارمن
ذیب الارمن. [بُل ْ اَ م َ] (ع اِ مرکب) شغال. ابن آوی. رجوع به ذئب الارمن شود.
اخبث
اخبث. [اَ ب َ] (ع ن تف) خبیث تر. گنده تر. پلیدتر. (مهذب الاسماء).
- امثال:
اخبث من ثعلب.
اخبث من ذیب الخمر.
اخبث من ذیب الغضا.
اخبث من ضب.
و رجوع به مجمعالأمثال میدانی شود.
خراسانی
خراسانی. [خ ُ] (اِخ) عبداﷲبن مروان خراسانی، مکنی به ابوشیخ. وی از گروهی چون ابن ابی ذیب حدیث کرد و سلیمان بن عبدالرحمان از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی).
فرهنگ عمید
ذئب، گرگ،
عربی به فارسی
گرگ , حریصانه خوردن , بوحشت انداختن
فرهنگ فارسی هوشیار
ذئب، گرگ
فارسی به عربی
معادل ابجد
712