معنی راحل
لغت نامه دهخدا
راحل. [ح ِ] (ع ص) کوچ فرما. ج، رُحَّل. (منتهی الارب) (آنندراج). کوچ کننده: این چه خطب و خطر بود که نازل گردید و چه نصر وظفر بود که راحل گشت ؟ (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 443).
راحل. [ح ِ] (اِخ) نام مادر یوسف علیه السلام. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به راحیل شود.
فرهنگ معین
(حِ) [ع.] (اِفا.) کوچ کننده، رحلت کننده. ج. راحلین.
فرهنگ عمید
کوچکننده،
[مجاز] وفاتیافته،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
کوچ کننده
راحلین
(اسم) کوچ کننده رحلت کننده کوچنده جمع راحلین. (تک: راحل) راهیان فراروان فراپروازان
تیزآب
(اسم) مایعی است بیرنگ و تند بو. استنشاق بخارآن خطرناک است. غالب فلزات راحل میکند. اگرآنرا بااسید کلریدریک مخلوط کنند تیزاب سلطانی بدست آید تندآب جوهرشوره اسیدازتیک. اسیدنیتریک. یاتیزاب سلطانی. مخلوطی از تیزاب (اسیدازتیک) و اسیدکلریدریک (جوهرنمک) که میتواند همه فلزات - حتی طلا - را در خود حل کند تیزاب طلایی تیزاب فاروق.
فرهنگ فارسی آزاد
راحِل، کوچ کننده- متوفی- میت (جمع: رُحّال)
واژه پیشنهادی
راحل
مترادف و متضاد زبان فارسی
راحل، مهاجر
معادل ابجد
239