معنی رادن

لغت نامه دهخدا

رادن

رادن. [دِ] (ع ص) اسم فاعل از ردن. رجوع به رَدن و رَدَن شود. || (اِ) زعفران. || سرخی به زردی آمیخته. و منه بعیر رادنی و ناقه رادنیه؛ ای، خالطت حمرته صفره. (منتهی الارب) (آنندراج). احمررادنی: خالطت حمرته صفره کالورس. (اقرب الموارد).

حل جدول

رادن

زعفران

فرهنگ فارسی هوشیار

رادن

‎ سرخ وزرد، نجوان (زعفران) کرکم (‎ - زعفران)

معادل ابجد

رادن

255

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری