معنی راستگو
لغت نامه دهخدا
راستگو. (نف مرکب) صادق. مقابل کاذب و دروغگو. (ناظم الاطباء). راستگوینده. صادق القول. راست گفتار. صادق الوعد: و آن نخستین چون گواه عدل است و راستگو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). و گفت خواهد آمد بشما رسول راستگو و راست کردار. (قصص الانبیاء ص 21).
هرچند این قصیده گواهی است راستگو
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست.
خاقانی.
بصورت دو حرف کژ آمددل امّا
ز دل راستگو تر گوایی نیابی.
خاقانی.
مرد باید که راستگو باشد
ور ببارد بر او بلا چو تگرگ.
جمال الدین اصفهانی.
و نداند که کجاست و در این سوگند راستگو بود. (تاریخ قم ص 24).
- امثال:
راستگو را همیشه راحت بیش. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858). و رجوع به راستگوی شود.
- راستگو خواندن، راستگو شمردن. راستگو دانستن:
ولیکن تو هم کشته بر دست او
شوی زود و خوانی مرا راستگو.
فردوسی.
- راستگو داشتن، راستگو شمردن. تصدیق، راستگوداشتن کسی را. ضد تکذیب. (منتهی الارب).
- راستگو شدن، سخن راست گفتن:
ز کژگویی سخن را قدر کم گشت
کسی کو راستگو شد محتشم گشت.
نظامی.
بَرّ؛ راستگو شدن درسوگند. (منتهی الارب).
راستگو. (اِخ) منصوربن عبداﷲ فارسی مشهور به راستگو. فقیهی است فاضل امامی و از علمای قرن دهم و در طبقه ٔ شهید ثانی، متوفی در 966 هَ. ق. او با غیاث الدین منصوربن امیر صدرالدین معاصر بوده و در شیراز اقامت داشته و شرح مختصر الاصول سید شریف و کتاب الفصول المنصوریه یا الفوائد المنصوریه از تألیفات اوست که شرح متوسط مزجی تهذیب الاصول علامه ٔ حّلی است. (از ریحانه الادب). و رجوع به روضات ص 675 و الذریعه ج 4 ص 514 و ج 6 ص 128 شود.
حل جدول
صادق
فارسی به انگلیسی
Foursquare, Free, Straightforward, Truthful, Veracious
فارسی به ترکی
doğru söyleyen, doğru sözlü
فارسی به عربی
سکن، صادق، صحیح
فرهنگ فارسی هوشیار
راست گفتار، صادق، راستکردار
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Echt, Genau wirklich wahr, Richtig, Treu, Wahr, Wahrhaftig
معادل ابجد
687