معنی راشی
فارسی به عربی
راشی
لغت نامه دهخدا
راشی. (اِ) بژیشه ٔ کنجد در روغن نشسته. (مهذب الاسماء). ارده. و رجوع به ارده و بژیشه و بزیشه شود.
راشی. (ع ص) پاره ده. پاره دهنده. رشوه ده. رشوه دهنده، مقابل مرتشی یعنی رشوه خوار و رشوه گیر. (از یادداشت مؤلف). پاره دهنده، و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده در میان آنها. (آنندراج) (منتهی الارب). پاره و رشوه دهنده. (ناظم الاطباء). رشوت دهنده. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات). به عربی رشوت دهنده را گویند و رشوه زری است که در ازای فتوی دهند و ستانند و سرجوش دیگ طمع ارباب شرع انور است. (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف).
فرهنگ عمید
رشوهدهنده، رشوهده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
رشوهده، رشوهدهنده، باجده، پارهده،
(متضاد) رشوهستان، رشوهگیر، مرتشی
فرهنگ معین
[ع.] (اِفا.) رشوه دهنده و رشوه گیرنده. راشیتیسم [فر.] (اِ.) عارضه نرم شدن استخوان های بدن که بر اثر کمبود ویتامین D و کمبود املاح کلسیم در بدن حاصل می شود.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
رشوه دهنده
فرهنگ فارسی آزاد
راشِی، رشد دهنده
اسپانیایی به فارسی
راشی.
انگلیسی به فارسی
راشی
ایتالیایی به فارسی
راشی.
معادل ابجد
511