معنی راغب
لغت نامه دهخدا
راغب. [غ ِ] (ع ص) مایل و خواهان. ج، راغبون. (ناظم الاطباء). خواهان از روی حرص، و دوستدارنده. (از اقرب الموارد). خواهان. (دهار). مأخوذ از تازی، آرزومند و خواهان و مشتاق و طالب و مایل. (از ناظم الاطباء): و اگر کسی این شربتها را نخواهد و به حب راغب تر بود... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
دلم بردی و گفتی دل نگه دار
که دل در عشق راغب می نماید.
عطار.
- راغب جهاد، مایل بجنگ و جهاد. (ناظم الاطباء).
|| روبرگردان و اعراض کنان. (ناظم الاطباء). اعراض کننده و بی میل شونده به چیزی و ترک کننده آن را. (از اقرب الموارد). اعراض کننده از چیزی. (از المنجد). || درخواست کنان. || خاضع و خاشع. (ناظم الاطباء). زاری کننده به کسی. (از اقرب الموارد). زبون. (دهار).
راغب. [غ ِ] (اِخ) ادریس بک. (معجم المطبوعات). رجوع به ادریس بک در همین لغت نامه شود.
راغب. [غ ِ] (اِخ) میخائیل. اوراست: العزوبه و الزواج. (از معجم المطبوعات ج 1).
فرهنگ معین
(غِ) [ع.] (اِفا.) مایل، خواهان. ج. راغبین.
فرهنگ عمید
رغبتکننده، خواهان، مایل،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرزومند، خواستار، خواهان، داوطلب، شایق، مایل، مشتاق،
(متضاد) بیزار
فارسی به انگلیسی
Eager, Inclined, Willing
فارسی به عربی
راغب
عربی به فارسی
مایل , راضی , حاضر , خواهان , راغب
فرهنگ فارسی هوشیار
خواهان، مایل
معادل ابجد
1203