معنی راقم

لغت نامه دهخدا

راقم

راقم. [ق ِ] (اِخ) محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل الشعراء شیرین سخن خان، او مؤلف فرهنگ فارسی «بحر عجم » میباشد که بسال 1268 هَ. ق. بتألیف آن آغاز کرده است. (از مقدمه ٔ فرهنگ فارسی معین ص 43).

راقم. [ق ِ] (ع ص، اِ) نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (از منتهی الارب).محرر کتاب. (ناظم الاطباء). محررنامه. کاتب. راسم.
- راقم الحروف. رجوع به راقم حروف شود.
- راقم حروف یا راقم الحروف، من نویسنده. (یادداشت مؤلف). نویسنده ٔ حروف و آنکه کاغذ را نوشته است. (ناظم الاطباء): راقم حروف در جواب این سخن طعنه آمیز ایشان گفت که مرا این وقت چنین بخاطر میرسد... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 195). و رجوع به ص 31 و 222 و 223 همان کتاب شود.
|| خطدار. (ناظم الاطباء).

راقم. [ق ِ] (اِخ) شهری که به بنی ابن یامین تعلق داشت. و موقعش معلوم نیست. (قاموس کتاب مقدس).

راقم. [ق ِ] (اِخ) مردی از نسل مسنی. (از قاموس کتاب مقدس).

راقم. [ق ِ] (اِخ) یکی از سلاطین مدیان که بنی اسرائیل ایشان را بقتل رسانیدند. (از قاموس کتاب مقدس).

راقم. [ق ِ] (اِخ) مردی ازنسل یهودا و از بنی حبرون بود. (قاموس کتاب مقدس).

راقم.[ق ِ] (اِخ) آناطولی. از قاضی عسکرهای آناطول بوده و در سال 1241 هَ. ق. درگذشته و در جوار زنجیرلی قپو بخاک سپرده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).

راقم. [ق ِ] (اِخ) عثمانی. مصطفی افندی. از خطاطان نامی عثمانی و شاگرد یدی قلعه لی بود که بسال 1181 هَ. ق. درگذشت و در گورستان مرکز افندی بخاک سپرده شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).

فرهنگ معین

راقم

(قِ) [ع.] (اِفا.) نویسنده، محرر.

فرهنگ عمید

راقم

نویسنده، محرر، محرر کتاب یا نامه،

حل جدول

راقم

نویسنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

راقم

دبیر، قلمزن، کاتب، محرر، منشی، منصف، نگارنده، نویسنده

فارسی به عربی

راقم

کاتب

فرهنگ فارسی هوشیار

راقم

‎ نویسنده، بافنده ی جامه (اسم) نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین.

فرهنگ فارسی آزاد

راقم

راقِم، نویسنده

فارسی به آلمانی

راقم

Schreiber (m), Schriftsteller (m)

معادل ابجد

راقم

341

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری