معنی رامی
لغت نامه دهخدا
رامی. (اِخ) نام مهندس عرب. وی در سال 1498 م. کنیسه ای (کنشتی) در سرقسطه ساخت و آن دارای رواقی از مس زرد و بسیار جالب توجه است. رجوع به حلل السندسیه ص 117 ج 2 شود.
رامی. (حامص) چگونگی رام. (یادداشت مؤلف). رام بودن. رجوع به رام در همه ٔ معانی شود.
رامی. (ع ص) تیر و سنگ اندازنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). تیراندازنده. (دهار). تیرانداز. ج، رُماه. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). از دست اندازنده ٔ هر چیز. (ناظم الاطباء).
- رامی الصید، شکارچی و شکارکننده ٔنخجیر. (ناظم الاطباء).
|| تهمت زننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ج، رُماه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رام شود.
رامی. (ص نسبی) منسوب است به رامه که شهری است ببادیه. (منتهی الارب). || منسوب است به قریه ٔ رام که نام دیگر رامتین است. (از شعوری ج ص 2 ورق 16). || منسوب است به رامهرمز که شهریست. (از منتهی الارب) (از درهالغواص حریری). (از ناظم الاطباء). || این انتساب تیر و کمان سازی را میرساند. (از انساب سمعانی).
رامی. (انگلیسی، اِ) نوعی بازی ورق که در اروپا و آمریکا مرسوم است و در بازی آن دو دست ورق بکار میرود. این بازی اخیراً در میان رجال و اشراف و افراد متجدد کشور ما نیز رواج کامل یافته و تا اندازه ای بازی معروف و متداول «پوکر» را از رسم انداخته است و در مجالس قمار هر روزهزاران تومان بوسیله ٔ این بازی برد و باخت میشود.
رامی. (اِخ) (اصطلاح هیأت) نام دیگر صورت برج قوس است. (از جهان دانش) (از التفهیم) (ناظم الاطباء). رجوع به قوس و صور فلکی ص 320 شود.
رامی. (اِخ) رام. رامتین. همان رام عاشق ویس که واضع چنگ است. (از فرهنگ رشیدی). نام شخصی که واضع چنگ بوده و آن سازیست. (برهان) (ناظم الاطباء).
رجوع به رام و رامتین (عاشق ویس - واضع چنگ) شود.
رامی. (اِخ) تبریزی. مؤلف دانشمندان آذربایجان در باره ٔ وی گوید: مولانا شرف الدین حسن بن محمد رامی، از دانشمندان و سخنوران شیرین زبان آذربایجان و با سلمان ساوجی و خواجه عبدالقادر مراغه ای همزمان بود. و آنگاه دو بیت ذیل را که بالبداهه در محفل طربی سروده نقل کرده است:
آوازه ٔ کاسه ٔ تو این بنده شنید
وز طبع لطیفش بنواها برسید
این کاسه ٔ دیده ای که بیننده ٔ ماست
تا کاسه ٔ دیده است مثل تو ندید.
سپس می نویسد: وی صاحب نظم و نثر بوده و قصیده ای بلند در مدح فخرالدین محمد وزیر شروان سروده و چند بیت زیر از آن قصیده است:
دم صبح اگر نفسی زند، ز دو زلف آن صنم خطا
پس از آن دمی دگر ار زند، ز سواد او نبود خطا
من از آن روم بهوای او، ز پی صبا چو غبار ره
که غبار من نبرد کسی، بهوای او بجز از صبا
وگر او نظر به سها کند، فلکی شود که ز بهر او
نظر فلک همه آن بود، که نظر کند بفلک سها.
سپس این غزل را نقل کرده است:
ندانم از چه سبب چشم یار، عین بلاست
که زلف و خال خوشش دام و دانه ٔدل ماست
دلم همیشه ز مهر دهان او تنگ است
قدم ز ابروی پیوسته اش همیشه دوتاست
شنیده ام که بسالی شبی بود یلدا
شب مرا ز چه رودر مهی دو شب یلداست
به پیش سنبل پرچین عنبرافشانی
ز مشک اگر سخنی گویم آن حدیث خطاست
چو موی او شب عمرم بسر رسید هنوز
سر از خیال سر زلف او پر از سوداست
«شرف » بوعده ٔ خوبان بباد نتوان رفت
که هر نفس که زدی بی نگار باد هواست.
مؤلف مزبور رامی را در صنایع شعری، ماهر و استاد شمرده وگفته است: وی در مقابل حدائق السحر وطواط کتابی بعنوان «حدائق الحقایق » بنام سلطان اویس تألیف کرده است و «انیس عشاق » نیز یکی دیگر از تألیفات اوست که مجموعه ٔ مترادفات جوارح و اعضاء و یا سفینه ٔ اوصاف سراپای محبوبه هاست و بدین سبک و شیوه کتابی در زبان پارسی نوشته نشده و آن را در پاریس چاپ کرده اند. وی در عهد شاه منصور (795 هَ. ق.) آخرین پادشاه آل مظفر ملک الشعراء عراق بود و بسال 795 درگذشت. (از دانشمندان آذربایجان ص 189). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3ص 1045 و قاموس الاعلام ترکی ج و الذریعه ج 9 قسم دوم شود.
رامی. (اِخ) محمد پاشا از وزرای نامی عثمانی است که پس از تحصیلاتی در محضر گوینده ٔ نامی عثمانی «نابی افندی » شعر و ادب فراگرفت و بهمراهی وی بزیارت خانه ٔ کعبه رفت. او در سال 1107 هَ. ق. سمت رئیس الکتابی یافت و بفاصله ٔ یکسال معزول گردید و باز دوباره بدستیاری پسرعموی خود حسین پاشا و شیخ الاسلام فیض اﷲ افندی بدان سمت نائل آمد. رامی پس از طی مدارج بلند دولتی بعد از سال 1115 هَ. ق. ابتدا بسمت والی قبرس و سپس بسمت والی مصر منصوب شد و در سال 1120 هَ. ق. درگذشت. از او اشعار و نیز نوشته هایی در باره ٔ امور سیاسی مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رامی. (اِخ) جزیره ٔ سبز و خرمی است در اقیانوس هند. یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: جزیره ای است دردریای شلاهط از دورترین قسمتهای هند. و طول این جزیره 800 فرسنگ است چندین پادشاه مستقل آنجاست، و احتمال میرود که همان جزیره ٔ سیلان باشد. بعد گوید که جزیره ٔ سیلان را هم بدین صفات شنیده ام و محتمل است که مراد، جزایر جاوه یا سوماترا باشد (؟) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به معجم البلدان ج 4 و رامنی شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
نوعی بازی با دو گروه شش نفره،
(نجوم) = قوس
(صفت) [قدیمی] تیرانداز،
(صفت) [قدیمی] سنگانداز،
رام بودن،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Pliancy, Tameness
فارسی به عربی
طاعه
نام های ایرانی
پسرانه، رامتین
عربی به فارسی
تیرانداز ماهر , نشانه گیر
فرهنگ فارسی هوشیار
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ پهلوی
دلنشین، منسوب به رام
فارسی به آلمانی
Gehorsam
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
251