معنی راهرو
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سالک، مسافر، عارف. [خوانش: (رُ) (ص فا.)]
فرهنگ عمید
راهی در داخل ساختمان که اتاقها و قسمتهای مختلف ساختمان را بههم وصل میکند، دالان، دهلیز، سرسرا، کوریدور،
آنکه به راهی میرود،
(اسم، صفت) (تصوف) [مجاز] سالک، مرید،
(اسم، صفت) [قدیمی] مسافر،
[قدیمی، مجاز] زاهد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاساژ، تونل، دالان، دهلیز، نقب، رهرو، سالک، راهپیما، سیاح، مسافر
فارسی به انگلیسی
Alleyway, Communications, Corridor, Door, Entry, Entryway, Gallery, Gangway, Hall, Hallway, Lobby, Passageway
فارسی به عربی
باب، لوبی، مدرج، مرور، معرض، ممر
فرهنگ فارسی هوشیار
طی طریق کننده، راه پیما
فارسی به ایتالیایی
corridoio
فارسی به آلمانی
Chorgang (m), Eingang (m), Gang (m), Seitenschiff (church) ; gang, Seitenschiff (n), Torweg (m), Türeingang (m), Verbindungsgang (m), Vorraum (m), Pforte (f), Tür (f)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
412