معنی راویز

لغت نامه دهخدا

راویز

راویز. (اِ) درخت اشترخار. (الفاظ الادویه) علف شتر باشد که آنرا شترخار و اشترغاز نیز گویندو بیخ آن را آچار سازند. (برهان) (از شرفنامه ٔ منیری) (از رشیدی). درخت اشترخار که آنرا اشترخار نیز گویند و به خارشتر مشهور است. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به اشترخار و اشترغار در همین لغت نامه شود.


راوید

راوید. (اِ) راویز. گیاهی است که اشترغاز نامند. (از شعوری ج 2 ورق 4). || ریشه ٔ درختی است بنام انگدان که دارای صمغ نیز میباشد. (از شعوری ج 2 ورق 4).


رفسنجان

رفسنجان. [رَ س َ] (اِخ) شهرستانی است در شمال غربی کرمان. جمعیت آن 61204 تن. در اراضی نمکزار آن پسته ٔ خوب به عمل می آید و در اراضی پرآب پنبه کاری می شود. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). یکی از شهرستانهای استان هشتم کشور و خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است: حدود - از طرف شمال به شهرستان یزد و بخش زرند از شهرستان کرمان - از طرف خاور به شهرستان کرمان - از طرف جنوب به شهرستان سیرجان - از طرف باختر به بخش شهر بابک ازشهرستان یزد. آب و هوای شهرستان در قسمت کوهستانی سردسیر و خوش آب و هوا و در قسمت جلگه گرم و معتدل است. اغلب اوقات در نتیجه ٔ وزش باد باغات و مزارع دهستانهای نوق و انار از ریگ مستور و خسارت زیادی به رعایا می رسد و دهستانهای کشکوئیه و حومه ٔ رفسنجان نیز از آسیب باد مصون نیستند. هوای این دهستانها معتدل و آب بیشتر قنوات شور است. ارتفاعات - این شهرستان دو رشته کوهستان دارد: 1- کوه داوران و مرتفعترین قله ٔ آن [کوه دره] به ارتفاع 2745گز است. 2- قسمتی از سلسله جبالی است که از شیرکوه یزد شروع و به کوه چوپار متصل می شود و مرتفعترین قله ٔ آن کوه شهر بابک به ارتفاع 3473 گز می باشد. رودخانه - معروفترین رودخانه ها عبارتند از: رود انار - دو دهنه راویز - رود شور و رود گیوه دری، که عموماً پس از عبور از دشت رفسنجان دردهستان نوق بنام رودخانه ٔ شور معروف و به کویر بافق منتهی میشود. محصولات عمده آن پسته و غلات و پنبه و لبنیات و حبوب و صیفی است. پسته ٔ رفسنجان مرغوب ترین پسته ٔ کشور بشمار میرود و بیشتر ساکنان دیه ها به کشت پسته و پنبه اشتغال دارند. شهرستان رفسنجان تا سال 1327 هَ. ش. یکی از بخشهای شهرستان کرمان بشمار می رفت و در آن سال تبدیل به شهرستان شد و یکی از شهرستانهای استان هشتم محسوب می شود. رفسنجان از 6 دهستان بشرح زیر تشکیل شده است: 1- دهستان حومه ٔ خاوری - 59 آبادی - 11900 تن سکنه. 2- دهستان حومه ٔ باختری - 73 آبادی - 10200 تن سکنه. 3- دهستان حومه ٔ خنامان -75 آبادی - 8800تن سکنه. 4- دهستان کشکوئیه - 48 آبادی - 6800تن سکنه. 5- دهستان انار - 36 آبادی - 4500تن سکنه. 6- دهستان نوق، 70 آبادی - 5800 تن سکنه. جمعیت شهر 14642 تن است که بنا به آمار بالا جمعیت شهرستان در حدود 62462 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 179 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 105 و 225و تاریخ گزیده ص 634 و 652 و 659 و 669 و 748 شود.


اشترغاز

اشترغاز. [اُ ت ُ] (اِ مرکب) بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو»الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. (برهان) (آنندراج). مرکب از دو کلمه ٔ فارسی اُشتر و غاژ بمعنی خار. لاتین آن لکاکانت است. (دزی ج 1 ص 24). بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچارسازند و معنی آن شوکهالجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد و در فرهنگی بجای زای هوز، رای قرشت هم بدیدن آمده، اصح اول است. (هفت قلزم). ریشه ٔ درخت انگدان است و صمغ هم دارد. در عربی زنجبیل العجم و شوکهالجمال گویند. اکثر در ولایت مرو پیدا میشود و خوبش در روم است. ریشه ٔ آنرا می جوشانند و به کاغذ و کرباس آهار میزنند. (از شعوری ج 1 ص 146). بیخ درخت انگدان است و صمغ آن انگوزه است. (جهانگیری). بیخ درخت انجدان است. صمغ آنرا انگوزه گویند. بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. (انجمن آرای ناصری). نام گیاهی است که از بیخش آچار سازند. کذا فی شرفنامه، اما در ادات بر این معنی با راء مهمله است. (مؤیدالفضلا). نام گیاهی است که از بیخ اوآچار سازند. (شرفنامه ٔ منیری). تازه ٔ آنرا مانند کاهو در مصر و موصل میخورند. بیخ سپید انگذان. (منتهی الارب). ریشه ٔ انجدان خراسانی. زنجبیل العجم. زنجبیل الفارسی. (منتهی الارب). طرثوث. (مهذب الاسماء). شترغاز. (جهانگیری). اشترخار. شوکهالجمال. راویز. شترخار. خارشتر. خاراشتر. صمغ آن اشق است که آنرا صمغ الزاق الذهب نیز نامند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). لحلاح. کنگراوتی. دوه دیکنی. بادآورد. (فرهنگ گیاهی ج 1 ص 257): و فی مفازتهم [اهل مروالشاهجان] یکون الاشترغازالذی یحمل الی سائرالدنیا. (صورهالاقالیم اصطخری). واز وی [مرو] پنبه ٔ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدود العالم).
بسکه دادند مر ترا این قوم
بدل گاو و روغن اشترغاز.
سنائی.
ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیر.
شمائل تو چه ماند به خوی زشت عدو
کجاست نکهت صندل ببوی اشترغاز.
عماد.
معروف است و اصوب استعمال سرکه ٔ آن است در طبع قریب انجدان و از آن ردلی تر است. (از مقاله ٔ ثانیه ٔ کتاب دوم ابوعلی ص 159). در اخبار مرو آورده است که نام او در عربیت اصر (کذا) است و بدین میزان جز اسم مصدر سماع نیست و در کتاب ممالک آورده است که نبات او در ریگهای راه مرو بسیار باشد و از آنجا به اطراف برند و پوست او سیاه بود و پوست او بعرض ازو باز کرده شود و میان او سفید بود و چون مادبه (کذا) او پزند قوت او زیاد شود و بوی او ببوی انجدان ماند. جان گوید از جهت تجربه مقداری ازو برگرفتم مثل شیر از جرم او بیرون آمد و چون آن شیر بردست من رسید، آن موضع را ریش کرد و مدتی آن جراحت باقی بود و عرب او را محروث نیز گویند. ص اونی گوید جرم او بطی ءالهضمست و سرکه ٔ او معده را خالی کند و ازاخلاط غلیظه پاک سازد و اشتها آورد، طبیعت او گرم و خشک در سوم. (صیدنه ٔ ابوریحان نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). زنجبیل العجم خوانند و تعبیر اشترغاز شوک الجمال است و آن بیخ انجدان خراسانی است و آن نوعی از رافه است و انجدان در بیابان بروم و بلاد او خیزد و بهترین آن رومیست و صفت انجدان گفته شود و طبیعت آن اشترغاز گرم و خشک است در آخر درجه ٔ سیم. و یوحنا گوید گرم و خشک است در دویم درجه و مصلح وی سرکه بود، بعد از آنکه در سرکه پرورده باشند استعمال کنند و شیخ الرئیس گوید سرکه ٔ وی جهت معده نافع بود و قوت وی بدهد و اشتهاء بیاورد و هضم را قوت دهد و اشترغاز مسخن معده بود و رفع مضرت سموم بکند و تب ربع در عفونت بلغم سوخته بود. نافع بود بخاصیت و سرکه ٔ وی نزدیک بسرکه ٔ عنصل بدل آن انجدان است و فولس گوید جرم وی مغثی بود و مصلح وی شراب غوره و ابیاس بود. (اختیارات بدیعی). صمغ آن حلتیت است و آن صمغ را بپارس انگزد گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی). معرب از اشترخار فارسی است، نبات او شبیه به بادآورد و گلش زرد و سفید و خارهای او دراز و دانه کوچکتر از دانه ٔ بادآورد و بیخ اوشبیه به بیخ انجدان و بدبو و بدطعم و تند و با تلخی و مستعمل بیخ او است و گیاه تازه را مثل کاهو در موصل و مصر میخورند و گویند بیخ انجدان خراسان است و در سیم گرم و خشک و بهترین او بسرکه پرورده است، مفتح معده و مدر بول و با قوه ٔ تریاقیه مسخن معده و مشهی و هاضم. و یک مثقال از جرم او جهت تب ربع که از ماده ٔ بلغمی باشد، نافع و طلاء او با سرکه جهت اورام بارده و تسکین دردها و سرکه ٔ او در قوه مثل سرکه ٔ عنصل و در افعال بهتر از جرم او و قدر شربت از سرکه ٔ او تا پنج مثقال و از جرم او تا دو درهم و مضر گرده و مغثی و مصلحش شربت غوره و ریباس و بدلش انجدان و عرق او جهت گرده و جگر و سپرز نافع و قدر شربتش تا سه وقیه است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و ابن البیطار آرد: کلمه ٔ فارسی است که توجیه آن شوک الجمال است. دیسقوریدوس در سوم گوید گاهی بر ریشه ٔ گیاهی اطلاق شود که در بلادی بنام لینوی میروید و شبیه به ریشه ٔ انجدان است ولی از آن باریکتر است و گیاهی زبانگز و نرم است و صمغی ندارد و خاصیت آن همان است که سلیقوی دارد یعنی درخت انجدان. ابن عبدون گوید: بیخ گیاهی است که بخراسان روید. آنرا با گوشت بعنوان ادویه می پزند و قوّت آن قوّت انجدان است. مسیح گوید: قوّت آن در درجه ٔ سوم حرارت و یبوست است و دارای منافع انجدان است. ابن ماسویه گوید: اشترغاز از انجدان گرم تر و خش»تر است. در معده بطی ٔتر است و غذا را از بیخ انجدان کمتر گوارد.و بیخ انجدان تندتر از آن است و خاصیت آن این است که مقدار بیشتری صرف شود. گزش آن موجب قی گردد. و سزاست که سرکه ٔ آنرا بخورند و خود آنرا بکار نبرند. بصری گوید: خاصیت آن این است که تب ربع پدیدآمده از عفونت بلغم را سود بخشد و قوّت و فعل آن همانند قوّت و فعل انجدان است. رازی گوید: اشترغاز سرکه شده خالی ازگرمی و سخونت نیست هرچند کهنه و نیکو شده باشد. و آن قی آور است و اشتهای طعام را برمی انگیزد و آنرا می گشاید. دیگری گوید: غذائی که با سرکه ٔ آن درآمیخته شود، زود هضم میشود و اشتها می آورد.
رازی در جای دیگر گوید: اشترغاز را که سرکه کنند، گرمی تولید میکند و به هضم غذا سود می بخشد. ابن رضوان در حانوت الطبیب گوید: اشترغاز معده را گرم کند و رطوبات را بزداید و بدین سبب به هضم غذا سودمند است. و مضار سموم را دفع کند و هر گاه از آن سرکه سازند، سرکه ٔ آن در خاصیت همانند سرکه ٔ پیاز است. ابن سینا گوید: سرکه ٔ اشترغاز برای معده سودمند است موجب پاکی و تقویت آن میشود. (از مفردات ابن البیطار). اشترغاز، فارسی است و به مریر معروف است و در مصر آنرا لحلاح نامند و دراز آن به «شارب عنتر» معروف است که ردی است و فرق میان اشترغاز و بادآورد این است که دانه ٔ اشترغاز کوچکتر است و در نزد ما به عصیفیره معروف است. آنرا تازه مانند خس میخورند و گلش زرد و سفید است و دارای خارهای درازی است. طعم آن تلخ و قبض است و بهترین آن را از برموده میگیرند. در دوم گرم و در اول رطب و به قولی یابس است. مفتح سدد و نافع سموم و مفاصل و یرقان و اسهال مراری و خلفه است، طلاء سرکه ٔ آن محلل اورام و مدر بول است، ولی برای کلیه زیان دارد و مصلح آن عسل است و در فارس از آن سرکه سازند و سرکه ٔ آنرا در بیماریهائی که یاد کردیم، بکار برند و سرکه ٔ آن از خود دارو بهتر است و آب مستقطر آن برای کبد و کلیه و سپرز سودمند است. و شربت آن بمقدار پنج اوقیه وآب آن سه اوقیه است و بدل آن سکبینج است. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 48).

حل جدول

راویز

خارشتر

گیاه خار شتر


گیاه خار شتر

راویز


درخت خارشتر

راویز


خارشتر

راویز


گیاه خارشتر

راویز

فرهنگ فارسی هوشیار

راویز

(اسم) شتر خار خارشتر.


علف شتر

خار اشتر راویز

فرهنگ عمید

راویز

خارشتر


خارشتر

گیاهی خاردار با گل‌های خوشه‌ای سرخ یا سفید، برگ‌های کرک‌دار، تیغ‌های نوک‌تیز، و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری‌های جهاز هاضمه، سرطان، و طاعون به کار می‌رفت، اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه،

نام های ایرانی

راویز

دخترانه، خارشتر

معادل ابجد

راویز

224

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری