معنی رتخ
لغت نامه دهخدا
رتخ. [رَ] (ع مص) ترخ. (منتهی الارب). تنک گردیدن گل و عجین. || اقامت نمودن در جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکانی. || چسبیدن به چیزی. (ناظم الاطباء). || پس ماندن و تخلف ورزیدن از کار. (آنندراج) (منتهی الارب). تخلف ورزیدن از کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ترخ شود.
رتخ. [رَ ت ِ] (ع ص) قرادرتخ، کنه که بالای پوست شکافته چسبیده باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
حل جدول
چسبیدن به چیزی
معادل ابجد
1200