معنی رختخواب
لغت نامه دهخدا
رختخواب. [رَ ت ْ / ت ِ خوا / خا] (اِمرکب) جامه ٔ خواب که مجموع لحاف و برخوابه (توشک) و متکا و بالش و غیره است.فراش. بستر. جا. جای. بسترآهنگ. (یادداشت مؤلف).
- رختخواب افکندن در جایی، ساکن شدن در آن جای. مقیم گردیدن در آنجا. اقامت ورزیدن و قرار گرفتن در آنجا:
دوربینان در فراز کوه می دارند و ما
در ره سیل حوادث رختخواب افکنده ایم.
صائب.
- رختخواب انداختن، پهن کردن رختخواب. انداختن بستر خواب. آماده ساختن جای خواب.
- || بمجاز، ساکن شدن. مقیم گشتن. رختخواب افکندن. رجوع به ترکیب رختخواب افکندن شود.
- رختخواب پیچ، پارچه یا پوششی که رختخواب را بدان پیچند. (یادداشت مؤلف).
- رختخواب دوز، امروزه لحاف دوز گویند. (یادداشت مؤلف). که رختخواب بدوزد. که به شغل دوختن رختخواب پردازد. و رجوع به لحاف دوز شود.
فرهنگ عمید
رختخواب، لحاف و تشک، بستر،
حل جدول
بستر،جا
مترادف و متضاد زبان فارسی
بستر، تختخواب، تشک، خوابگاه، فراش، نهالی
فارسی به انگلیسی
Bed, Bedding, Bedroll
فرهنگ فارسی هوشیار
بستر جامه خواب که مجموع لحاف و برخوابه و متکا و بالش و غیره می باشد، بستر، جای
معادل ابجد
1809