معنی رستگاری

لغت نامه دهخدا

رستگاری

رستگاری. [رَ ت َ / رَ] (حامص مرکب) آزادی و رهایی و نجات و خلاصی. (ناظم الاطباء). خلاص. نجات. (فرهنگ فارسی معین). رهایی. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). رهایی و با لفظ دادن مستعمل است. (آنندراج). صفت رستگار. (یادداشت مؤلف). خلاص. فلاح. نجات. (دهار). فوز. مفاز. (یادداشت مؤلف). نجاح. فلاح. فلح. (منتهی الارب):
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس.
فردوسی (از شعوری).
کنون هرچه دارید کز کردگار
بود رستگاری به روز شمار.
فردوسی.
ترا دین و دانش رهاند درست
ره رستگاری ببایدت جست.
فردوسی.
بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک.
عنصری.
پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد
در رستگاری ورا از خدای
ره توبه و توشه ٔ آن سرای.
اسدی.
در رستگاری به پرهیز جوی
که پرهیز بهتر ز ملک سباست.
ناصرخسرو.
از بداندیشان بترس و با کم آزاران نشین
رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود.
سنایی.
که بر ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هرچه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی و رستگاری اخروی بدو بازبسته است. (کلیله و دمنه). به تبع سلف رستگاری طمع دارد. (کلیله و دمنه).
چون دید شه آن شگفت کاری
کز مردمی است رستگاری.
نظامی.
ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد.
نظامی.
به هیچگونه مرا نیست رستگاری روی
که هست دشمن من در میان پیرهنم.
عطار.
ز بند عشق تو امید رستگاری نیست
گریختن نتوانند بندگان بداغ.
سعدی.
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن.
سعدی.
گر قید می گشایی بندی نمی گریزد
در بندخوبرویان خوشتر که رستگاری.
سعدی.
راستی ورز و رستگاری بین
یار شو خلق را و یاری بین.
اوحدی.
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاریست.
حافظ.
ره رستگاری همین است و بس.
؟
- نور رستگاری، در میان ملاحان خلیج فارس معمول بود که بهنگام خطر مشعل یا چراغی می افروختند برای طلب امداد که آنرا «نوررستگاری » می گفتند. هم اکنون در سواحل خلیج فارس در مورد کشتی و قایقی که در شرف غرق شدن است گویند: «در این کشتی نور رستگاری است »:
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
یا بلا از او دور است یا کناره نزدیک است.
(از فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
راستی رستگاری. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858).
|| سخاوت و بخشش. (ناظم الاطباء). || سلامت. (زمخشری).


رستگاری یافتن

رستگاری یافتن. [رَ ت َ / رَ ت َ] (مص مرکب) خلاص شدن. نجات یافتن. (فرهنگ فارسی معین). استفلاح. (منتهی الارب):
از کجی به که روی برتابید
رستگاری ز راستی یابید.
نظامی.
کسی یابد ز دوران رستگاری
که بردارد عمارت زین عماری.
نظامی.


رستگاری دادن

رستگاری دادن. [رَ ت َ / رَ دَ] (مص مرکب) نجات دادن. رهایی دادن. رها ساختن. آزاد کردن. رهایی بخشیدن. نجات بخشیدن. آزادی دادن. رستگار نمودن. در امان داشتن. ایمن نمودن:
جهان را از عمارت داد یاری
ولایت را ز فتنه رستگاری.
نظامی.
به زنهار خویش استواریش داد
ز جادوکشان رستگاریش داد.
نظامی (از آنندراج).
که زور آورد چون تویاری دهی
که گیرد چو تو رستگاری دهی.
سعدی (از ارمغان آصفی).
و رجوع به رستگاری و رستگارو رستگار کردن شود.

فارسی به انگلیسی

رستگاری‌

Deliverance, Felicity, Redemption, Salvation, Success

فرهنگ عمید

رستگاری

آزادی، رهایی،

حل جدول

رستگاری

رهایی، آزادی، خلاص، نجات

نجات

رهایی

فوز

رشاد

فارسی به عربی

رستگاری

انعتاق

فرهنگ فارسی هوشیار

رستگاری

خلاص، نجات


نور رستگاری

شید رستگاری چراغ سیج

فرهنگ معین

رستگاری

(~.) (حامص.) رهایی، نجات - یافتگی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

رستگاری

خلاصی، رهایی، فلاح، فوز، نجات، نجاح

واژه پیشنهادی

رستگاری

خلاصی

معادل ابجد

رستگاری

891

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری