معنی رعش

لغت نامه دهخدا

رعش

رعش. [رَ] (ع مص) یا رَعَش. لرزه گرفتن کسی را و لرزیدن او. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). لرزان شدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی). لرزه گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد). لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار).

رعش. [رَ ع ِ] (ع ص) مرد بددل و ترسنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جبان. (از اقرب الموارد). || آنکه می لرزد. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || مرد شتاب و چالاک در جنگ. || مرد شتاب و چالاک در نیکی و احسان (از اضداد است). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

رعش. [رَ ع َ] (ع مص) رَعش. رجوع به رَعش شود.

حل جدول

رعش

لرزه گرفتن

فرهنگ فارسی هوشیار

رعش

‎ لرزه گرفتن، لرزیدن

معادل ابجد

رعش

570

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری