معنی رفت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
[مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفتوبرگشت،
[مقابلِ برگشت] (ورزش) دورِ نخست مسابقات دومرحلهای،
(بن ماضیِ رفتن) = رَفتن
* رفتوآمد:
رفتن وآمدن،
[مجاز] معاشرت،
رُفتن
* رفتوروب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک،
حل جدول
سپری شد
مترادف و متضاد زبان فارسی
ذهاب، گذر، رفتار، روال، شیوه، قلق
فارسی به عربی
اِرتَحَلَ
گویش مازندرانی
جای پا در زمین، رج و نشان پا در جنگل یا صحرا، رد به جا مانده...
فرهنگ فارسی هوشیار
مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فارسی به آلمانی
Ging
معادل ابجد
680