معنی رمارم

لغت نامه دهخدا

رمارم

رمارم. [رَ رَ] (ص مرکب، ق مرکب) از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). گوناگون. (برهان):
گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر
تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار.
مسعودسعد.
|| متعاقب و پی درپی. (برهان):
او داد مرا بر رمه شبانی
زین می بروم با رمه رمارم.
ناصرخسرو.
تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به
زآن فتنه ٔ دمادم زآن آفت رمارم.
انوری.
در خاطر او ز آتش و آب
عشق تو سپه کند رمارم.
خاقانی.
|| مقابل. (برهان). برابر و مقابل. (جهانگیری). یکسان:
شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت
باشند به چشمش همه با گور رمارم.
فرخی.
بسیار مگوی هرچه تانی
با خار مدار گل رمارم.
ناصرخسرو.
در عرصه گه غمت شمرده
شیطان و ملائکه رمارم.
عمادی شهریاری.

فرهنگ معین

رمارم

دسته دسته، گروه گروه، مقابل، برابر، پیاپی، پی در پی،

فرهنگ عمید

رمارم

گلهگله،
دسته‌دسته، گروه‌گروه،
پیدرپی، پیاپی،
گوناگون: گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری: ۲۰۲)،
مقابل،
برابر: بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گُل، رمارم (ناصرخسرو: ۱۴۸)،

حل جدول

رمارم

پی درپی، گروه گروه

گَله گَله

پی در پی

دسته دسته

فرهنگ فارسی هوشیار

رمارم

گروه گروه، پی در پی

معادل ابجد

رمارم

481

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری