معنی رمانی نوشته رضا امیر خانی

حل جدول

رمانی نوشته رضا امیر خانی

ارمیا، ناصر ارمنی، من او ، ازبه ، داستان سیستان، نشت نشا، بیوتن ، سرلوحه‌ها ،نفحات نفت ، جانستان کابلستان ، قیدار، ره‌ش


رمانی نوشته رضا امیرخانی

من او


رمانی نوشته رضاامیرخانی

من او, بیوتن.


رمانی نوشته دافنه

-زنجیر عشق / روح دوستداشتنی
-جوانی از دست رفته -تجارت ننگ / جولیوس - میکده ژامائیک / مهمانسرای جامائیکا / مهمانخانه جامائیکا / مسافرخانه جامائیکا -ربه‌کا / ربکا - دونا -تل گرسنه / سایهٔ یک فرشته -عشق ژنرال / تقدیر چنین بود - انگل‌ها - دختر عمویم راشل / دختر عموی من راشل -پرندگان -آنا / کوهسار حقیقت / کوهسار عشق و حقیقت / کوهستان مونت وریتا -درخت سیب
عکاس ناچیز -ناشناس -مرا یکبار دیگر ببوس / باز مرا ببوس -پیرمرد - ماری آن / تنهایی: ماری آن -سپربلا / بلاگردان -لنز آبی -بهانه -عدسی‌های آبی -گانیمد -دریاچه -شوکا -نجیب‌زادگان - دنیای جهنمی - مادام دووال -پرواز عقاب / پرواز شاهین -ایزولدا / خانه‌ای در ساحل / اسرار خانه ساحلی -بعد از نیمه‌شب هرگز / بعد از نیمه‌شب / حالا نگاه نکن: پیشرفت غیرمنتظره / حالا نگاه کن -حالا نگاه نکن / اضطراب / به عقب نگاه مکن
بعد از نیمه‌شب هرگز / بعد از نیمه‌شب -پیشرفت -راه مسیح -در مرز -ماد / ماد یا غول ماورای اقیانوس -راز زندگی یک زن و داستان‌های دیگر / رازهای زندگی یک زن / راز یک زن / بی دلیل -هنرپیشه -یک لحظه از ابدیت

لغت نامه دهخدا

خانی

خانی. (حامص) خان بودن، رئیس قبیله و ایل بودن، مقام خان داشتن:
از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی
وزین سو مر او راست تا شرق خانی.
فرخی.
امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت. (تاریخ بیهقی). یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت، خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد. (تاریخ بیهقی).

خانی. (اِ) حوض و چشمه ٔ آب را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
دو خانی پدید آید اندر دو چشم
از آن روی ناری و زلف دخانی.
قطران.
گوید این خاقانی دریامثابت خود منم
خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا.
خاقانی.
صدقه ٔ جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند. (راحه الصدور راوندی).
آب کوثر نه آب خانی بود
چشمه ٔ آب زندگانی بود.
نظامی.
ز شرم آب آن رخشنده خانی
بظلمت رفته آب زندگانی.
نظامی.
اولش گرچه آب خانی داد
آخرش آب زندگانی داد.
نظامی.
خانیی آب بود دور از راه
بود از آن خانی آب آن بنگاه.
نظامی.
کوزه پر کرد از آب آن خانی
تا برد سوی خانه پنهانی.
نظامی.
نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها
عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی.
اوحدی.
یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی
صدخانه ٔ چون دوزخ صد دیده ٔ چون خانی.
اوحدی.
حاصل ما ز زلف و عارض اوست
اشک چون خون و چشم چون خانی.
اوحدی.
تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی
تو خان و مرا دیده از گریه خانی.
خواجو (از شرفنامه ٔ منیری).
|| تالاب. باتلاق و از این معنی است «مرداب گاوخانی ». رجوع به حاشیه ٔ مرقوم بر «خانی » در همین صفحه شود. || آب صاف. (ناظم الاطباء). || زری است رایج در ترکستان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات):
خانی دیگران بیک خانی.
ظهوری (از آنندراج).
|| زر خالص. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مزید مؤخر امکنه چون:تیرخانی، چاخانی، (چاه خانی)، سرخانی، سیاه خانی. || از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره: فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنه ٔ تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین «خانی »... (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 50).

خانی. (اِخ) قاسم. رجوع به «قاسم الخانی » در این لغت نامه شود.

خانی. (اِخ) نام همای دختر دارا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری).

خانی. (اِخ) نام یکی از نویسندگان عرب است و او راست: هدایه المرتاب فی فضائل الاصحاب. این کتاب در سال 1292 هَ.ق. چاپ شد. (معجم المطبوعات).


نوشته

نوشته. [ن َ وَ ت َ / ت ِ] (ن مف) پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده:
نوشته به دستار چیزی که برد
چنان هم نوشته به بیژن سپرد.
فردوسی.
|| طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 118).

نوشته. [ن ِ وِ ت َ / ت ِ] (ن مف) کتابت کرده شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). نوشته شده. که بر آن چیزی نگاشته یا نقشی کشیده باشند. مقابل نانوشته به معنی کاغذ سفید که بر آن چیزی ننوشته اند:
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه سیمین شد آسمان.
فرخی.
|| مرقوم شده. مسطورشده. (ناظم الاطباء). آنچه با قلم و مداد و دیگر ابزار نوشتن بر کاغذ و امثال آن نگاشته باشند. خط. مطلب. مکتوب. || (اِ) نامه. کتابت. (آنندراج). مکتوب. رقعه. رقیمه. مرقومه. (یادداشت مؤلف). مراسله. (فرهنگ فارسی معین). دستخط: این نوشته ای است از جانب بنده ٔخدازاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی ص 306). صاحب کافی اسماعیل بن عباد مسرعان دوانید و نوشته ها نوشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 59). نوشته ای بدو نوشت و در استمالت و استعطاف او انواع سحر و تمویه به کار آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). به حسام الدوله تاش رسول فرستاد و نوشته نوشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). || اثر مکتوب. کتاب. تألیف. تصنیف:
تاریخ نویس عشقبازی
گوید ز نوشته های تازی.
نظامی.
|| سند کتبی.حجت. قبض. تمسک. قباله. سند مکتوب دین و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب ِ «نوشته دادن » شود. || سرنوشت. قضا. قدر. تقدیر. نبشته. آنچه مقدر شده است. (یادداشت مؤلف):
نوشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته.
فخرالدین اسعد.
نوشته جاودان دیگر نگردد
به رنج و کوشش از ما برنگردد.
فخرالدین اسعد.
دوران همی نویسد بر عارضش خط خوب
یارب نوشته ٔ بد از یار ما بگردان.
حافظ.
|| (ن مف) محتوم. حتم. (یادداشت مؤلف). ناگزیر. متحتم. شدنی. تغییرناپذیر: اجل نوشته. قضای نوشته:
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش.
سعدی.
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشایدسترد.
حافظ (از امثال و حکم).
|| تقدیرشده. مقدرشده. تعیین شده:
از او گر نوشته به من بر بدی است
نگردد به پرهیز کآن ایزدی است.
فردوسی.
نوشته مگر بر سرم دیگر است
زمانه به دست جهان داور است.
فردوسی.
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزایدنه شمشیر و تیر.
سعدی.
- نوشته دادن، تعهد سپردن. سنددادن. التزام دادن.
- نوشته گرفتن، سند و حجت و تعهد گرفتن. متعهد و ملزم کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

نوشته

(اسم) نوردیده طی شده. ‎ (اسم) تحریر شده: جمع: نوشتجات، (اسم) نامه مراسله: ((بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود. . . ))

فرهنگ عمید

خانی

حوض آب،
برکه،
گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ز شرم آب آن رخشنده‌خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶)،
آبانبار: نمُرد آن‌که مانَد پس از وی به‌جای / پل و خانی و خان و مهمان‌سرای (سعدی۱: ۴۵)،

معادل ابجد

رمانی نوشته رضا امیر خانی

2975

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری