معنی رمان مارکو دنه وى

حل جدول

رمان مارکو دنه وى

تشریفات پنهانى


مارکو استوراری

از بازیکنان تیم یوونتوس


سنت مارکو

کلیسایی در شهر ونیز ایتالیا

لغت نامه دهخدا

دنه

دنه. [دَ ن َ] (اِخ) نام زنی است. (برهان). || (اِ) نام زن است به زبان آسیان (مردم آس). (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی):
دنه ای زیف بخواهم که ز دستش برهم.
قریعالدهر.

دنه. [دَ ن َ / ن ِ] (اِ) صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سر زند. (از برهان) (انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || خوشحالی. شادی. خرام و رفتار به نشاط. اسم از دنیدن. فیریدگی. غایت نشاط و خوشی و بی خیالی. نشاط. خوش خیالی. (یادداشت مؤلف). کبر و غرور. (ناظم الاطباء). غرور. (دهار). بطر. (مجمل اللغه) (زمخشری).
- به دنه آوردن، نشاط و بطر و خوشی بیکران بخشیدن. سخت شادو خوش ساختن. (از یادداشت مؤلف). ابطار. (المصادر زوزنی) (مجمل اللغه).
- دنه پدید آمدن، حالت نشاط و خوشی دست دادن:
حاش للَّه گر کند پیوند با طبع تو غم
طبعغم را از نشاط آن پدید آید دنه.
کمال اسماعیل (از جهانگیری).
- دنه دنه، آنچه در سرود دنه دنه گویند به معنی بطر و اشر ملحق تواند بود. (مجمل اللغه).
- دنه کردن، نشاط و شادی کردن:
تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گردخم خرامش جز به گرد دن دنه.
منوچهری.
- دنه گرفتن، دچار غرور و بطر و نشاط شدن. (از فرهنگ شعوری ج 1ص 424) (از یادداشت مؤلف). کبر و غرور داشتن. (ناظم الاطباء). فره. فرح. (تاج المصادر بیهقی). بطر. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). اشر. ناسپاس شدن، و آن شدت فرح و نشاط باشد. (معجم اللغه): چون بهشتیان به نزدیک بهشت رسند دنه ٔ بهشتیان بگیرند. (جامع الحکمتین ص 116).
- || از کثرت نشاط و هوس نابجایی آمدن برای اقدام به کاری بدون توجه به عواقب و مخاطرات آن، و امروز دنگش گرفتن گویند. هوس کردن. (یادداشت مؤلف):
مثل است آنکه چو موشان همه بیکار بمانند
دنه شان گیرد و آیند و سر گربه بخارند.
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب دنگش گرفتن در ذیل دنگ شود.
- || در هوا و هوس افتادن. (ناظم الاطباء).
- || آتش گرفتن. (ناظم الاطباء).
- || قهر گرفتن. (ناظم الاطباء).
- || گستاخ بودن و جسارت کردن. (ناظم الاطباء).
- دنه گرفته،متکبر و ناسپاسی کننده ٔ نعمت الهی باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغرور. (دهار). بَطِر. اَشِر. (زمخشری). اشران. (یادداشت مؤلف).
- || خرام و شادی و نشاط گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج): الاتراف، در نعمت دنه گرفته گردانیدن. (المصادر زوزنی). خوشحال و شادمان. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- || تند به راه رونده و دونده. (آنندراج) (برهان).
|| گستاخی و شوخی. (ناظم الاطباء). || نعمت دنیوی. (برهان) (ناظم الاطباء). نعمت. (شرفنامه ٔ منیری). || دویدن بود. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی). || (اصطلاح موسیقی) صدا و آواز خوانندگی زنان. || آهنگی مخصوص. نام نوایی است. (لغت فرس اسدی):
بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج
نیم روزان بر لبینا شامگاهان بر دنه.
منوچهری.

دنه. [دَ ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش زرین آباد شهرستان ایلام با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و شوراب. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

فرهنگ عمید

دنه

زمزمه،
آواز، بانگ شادی و طرب،
شادی و نشاط: حاش‌للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال‌الدین‌اسماعیل: ۴۷۴)،

گویش مازندرانی

دنه

می دهد


خون دنه

نوعی هندوانه


دنه آرد

آرد برنج


دنه دوستن

دانه بستن


شاهک دنه

برنج پرمحصول


شسک دنه

برنج زودرسی که در مدت دوماه به دست آید

فرهنگ فارسی هوشیار

دنه

صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی

فرهنگ معین

دنه

خوشحالی، شادی، زمزمه خوشحالی. [خوانش: (دَ نِ یا نَ) (اِمص.)]

معادل ابجد

رمان مارکو دنه وى

623

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری