معنی رمد
لغت نامه دهخدا
رمد. [رَ] (ع مص) هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک شدن غنم از سرما یا برف ریزه و یقال: قد رمدنا القوم َ؛ اذا اتینا علیهم. (منتهی الارب). رمد غنم، هلاک شدن آن از سرما یا از برف ریزه و منه: قدمنا هذا البلد فرمدنا فیه. و ابن سکیت گفت یقال: رمدنا القوم، ای اتیناعلیهم، یعنی اهلکناهم جمیعاً. (از اقرب الموارد).
رمد. [رَ م َ] (ع مص) به درد آمدن چشم. (منتهی الارب). چشم درد گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). آشوبیدن و شوریده شدن چشم از درد یا آسیبی. (از اقرب الموارد). درد چشم و باد کردن آن. (از متن اللغه). سرخ گردیدن سفیدی چشم و آن اکثر ازباد و جریان آب بود. (غیاث اللغات). || رَمِدَ الرجل، آشوبید و شورید چشم وی از درد یا آسیبی و از این معنی است: بکت علیه المکارم حتی رَمِدَت ْ عیونها و قرحت جفونها. (از اقرب الموارد). || (اِمص) درد چشم یا ورمی است که در طبقه ٔ ملتحمه حادث شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آشوب و بهم خوردگی چشم از درد یا آسیبی و یا هر دردی که بر چشم عارض شود. (از اقرب الموارد). چشم درد. (دهار):
چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه
پرده ٔ زبرجدین و عقیقین رمد بود.
منوچهری.
الیسع را به خوارزم رمدی سخت عارض شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 319).
دائماً غفلت ز گستاخی دمد
که برد تعظیم از دیده رمد.
مولوی.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد قدماء پزشکان بر ورم حار دموی که در ملتحم چشم عارض شود اطلاق می گردد و اگر ورمی دیگر که غیر از این ماده باشد بر چشم عارض گردد آن را تکدر و کدورت نامند. و اما نزد متأخران اطباء بر هر ورمی که به ملتحم چشم عارض شود اطلاق می گردد خواه سبب آن مواد حاره باشد خواه بارده و کسی را که مبتلا به رمد باشد اَرْمَد گویند و در وافیه آمده که رمد بر هرچه موجب درد چشم شود اطلاق می گردد.
- رمدکشیده، چشم به دردآمده. (آنندراج):
خواهد اگر بیاد هم آغوشی تنت
چشم رمدکشیده کشد در بر آفتاب.
حسین ثنائی (از آنندراج).
رمد. [رَ م ِ] (ع ص) آب مزه برگشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آب شور. (منتهی الارب) (آنندراج). || جامه ٔ شوخگن. ثوب رَمِد؛ وسخ. (از اقرب الموارد). || مرد دردگین چشم. (منتهی الارب). شخص مبتلا به رَمَد. (المنجد). ارمد. (منتهی الارب). رجوع به رَمَد شود.
رمد. [رُ] (ع اِ) پشه بدان جهت که خاکستری رنگ است. (منتهی الارب). پشه زیرا که برنگ خاکستری است و گویند: ان طنین الرمد من الدواهی الربد. (از اقرب الموارد). || (ص، اِ) ج ِ اَرْمَد. رجوع به ارمد شود.
رمد. [رَ] (اِخ) ریگستانی است بین ذات العشر و ینسوعه. (از معجم البلدان).
فرهنگ معین
(رَ مَ) [ع.] (اِ.) درد چشم.
فرهنگ عمید
درد چشم،
حل جدول
درد چشم
فرهنگ فارسی هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه (تک: رمدا ء) شترمرغان (اسم) درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید.
فرهنگ فارسی آزاد
رَمَد، بیماری چشم- درد چشم- ورمی که در ملتحمه چشم پیدا شود
معادل ابجد
244