معنی رموک

لغت نامه دهخدا

رموک

رموک. [رَ] (ص مرکب) در تداول عامه، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد.

رموک. [رُ] (اِ) مسکن. (ناظم الاطباء).

رموک. [رُ] (ع مص) ایستادن به جای. (تاج المصادر بیهقی). آرام کردن به جای. (از منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. (از اقرب الموارد). || مقیم گردیدن شتران بر آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. (از اقرب الموارد). || ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه: کونوا برامکه فمادولتکم برامکه؛ ای بثابت. (از منتهی الارب). || لاغر شدن چهارپا. || از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن. || بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. (از معجم متن اللغه).

فرهنگ معین

رموک

(رَ) (ص فا.) جانوری که زود رم می کند.

فرهنگ عمید

رموک

بسیار رمنده، رم‌کننده،

حل جدول

رموک

اسب گریزنده

فارسی به انگلیسی

رموک‌

Jumpy, Mean, Refractory, Restive, Skittish

فارسی به عربی

رموک

خجول

گویش مازندرانی

رموک

اسب چموش و رم کننده – رم کننده

گاو سبک پا

فرهنگ فارسی هوشیار

رموک

‎ آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) (صفت) جانوری که زود رم کند رمنده.

معادل ابجد

رموک

266

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری