معنی رنجیده
لغت نامه دهخدا
رنجیده. [رَ دَ / دِ] (ن مف / نف) رنج دیده. محنت و مشقت کشیده. تعب و سختی آزموده. رجوع به رنج و رنجیدن شود. || آزرده. (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل. مکدر: رنجیده نگه کرد و گفت... (گلستان).
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه.
(بوستان).
|| مضطرب. || خشمگین و غضبناک. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(رَ دِ یا دَ) (ص مف.) آرزده، دلتنگ.
فرهنگ عمید
آزرده، دلتنگ،
حل جدول
آزرده خاطر
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزرده، آزردهخاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی
فارسی به انگلیسی
Aggrieved, Edgy, Peeved, Resentful, Sore, Upset
فارسی به عربی
ساخط، غاضب، مکتیب
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آزرده دلتنگ.
فارسی به آلمانی
Aergerlich; boes
معادل ابجد
272