معنی رنگ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
برآمیختن (~. بَ. تَ) (مص ل.) فتنه کردن.
ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند، صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند: سفیدی و سبزی و سرخی و غیره. [خوانش: (~.) [په.] (اِ.)]
(رَ) (اِ.) از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می دهد: گلرنگ.
(رِ) (اِ.) آهنگ ضربی و نشاط آور.
رنج، محنت، عیب، حیله، مکر، سود، بهره. [خوانش: (~.) (اِ.)]
شُتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند، بز کوهی. [خوانش: (~.) (اِ.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
صبغه، فام، گون، لون، حیله، مکر، طرح، نقش، نقشه
فارسی به انگلیسی
Chrome _, Chromo-, Color, Coloring, Daub, Dyestuff, Hue, Paint, Pigment, Pigmentation, Smack, Stain, Tincture, Tone, Tune
فارسی به ترکی
renk; boya
فارسی به عربی
حبوب، رقطه، شکل، صبغ، صبغه، طبیعه، طلاء، لون
گویش مازندرانی
شکل و قیافه – ریخت – سیما
فرهنگ فارسی هوشیار
آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Farbe (f), Färben, Anstreichen, Farbe (f), Lack (m), Malen, Streichen
معادل ابجد
270