معنی رنگارنگی

لغت نامه دهخدا

رنگارنگی

رنگارنگی. [رَ رَ] (حامص مرکب) برنگهای گوناگون بودن. مختلف الالوان بودن. رجوع به رنگارنگ شود.


بوقلمونی

بوقلمونی. [ق َ ل َ] (ص نسبی) رنگارنگ. مختلف اللون. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
خوبتر از بوقلمون یافتم
بوقلمونیها در نوبهار.
منوچهری.
|| (حامص) حالت و چگونگی بوقلمون. رنگارنگی:
کاین نمط از چرخ فزونی کند
با قلمم بوقلمونی کند.
نظامی.


خنجری

خنجری. [خ َ ج َ] (ص نسبی، اِ) قسمی از تیره ٔ کاکتس ها که برگ آن شکل خنجر دارد. (یادداشت مؤلف). || نام سازی است. (آنندراج). یک نوع طبل کوچک. (ناظم الاطباء): مریخ شمشیر خود را گذاشته کف به خنجری قوالان کشد. (ملاطغرا بنقل ازآنندراج). || منسوب به خنجر. (یادداشت بخط مؤلف). || رنگارنگی ابریشم. (ناظم الاطباء). || چون خنجر. (یادداشت بخط مؤلف).
- غضروف خنجری، نام استخوانی غضروفی پهن در زیر سینه که سوی زیرین آن مائل به استداره است. (یادداشت بخط مؤلف): اندرین استخوانهای سینه غضروفی پیوسته است پهن آن را خنجری گویند از بهر آنکه با سر خنجر ماند و این غضروف چون سپری است معده را. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).


رنگرز

رنگرز. [رَ رَ] (نف مرکب) صَبّاغ. (آنندراج) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیر آن است، و مرکب است از لفظ «رنگ » و «رز» از مصدررزیدن بمعنی رنگ کردن. (از فرهنگ نظام). مرکب است از رنگ + رز (رزیدن). کسی که پارچه و جز آن را رنگ کند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: اینان [رنگرزان بنی اسرائیل] در رنگ کردن پارچه هایی که برای خیمه ٔ مقدس لازم بود مشغول بودند و البته این صناعت را قبل از خروج از مصر بخوبی تحصیل کرده بودند و یوسف را پیراهن رنگارنگی بود. عبرانیان عادی بودند که همواره دیوار و تیر خانه های خود را رنگ کنند. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود:
چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم
که ریگ سیه را کند ارغوانی.
منوچهری.
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی بمثل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری.
بکنی گر به دیگ علم پزی
بهتر از ماهتاب رنگرزی.
اوحدی.


معین

معین. [م ُ ع َی ْ ی َ](ع ص، اِ) مقررشده.(غیاث). مخصوص و مقرر کرده شده.(آنندراج). ثابت و برقرار و مخصوص و محقق و معلوم.(ناظم الاطباء). تعیین شده:
بی نمودار طبع صافی تو
صورت مکرمت معین نیست.
مسعودسعد.
آنکه نه راهبری معین ونه شاهراهی پیدا.(کلیله و دمنه). مخایل نجابت بر ناصیه ٔ او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین.(سندبادنامه ص 42). بر هریک از سایر بندگان و حواشی خدمتی معین است.(گلستان). تا خدمتی که بر بنده معین است بجای آورد.(گلستان).
زنان را به عذر معین که هست
ز طاعت بدارند گه گاه دست.
(بوستان).
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان به دل ربودن مردم معینند.
سعدی.
ترا خود هرکه بیند دوست دارد
گناهی نیست بر سعدی معین.
سعدی.
چون قوت نامیه و قوت حسی که آرام جایشان اندامهایی است معین.(مصنفات باباافضل ج 2 ص 45). || جامه ٔ منقش به چهارخانه های خرد همچون چشم گاو.(منتهی الارب). جامه ٔ منقش و رنگارنگی که در آن نقشهای چهارگوشه ٔ خرد مانند چشم گاو باشد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || به چشمه. چشمه چشمه. به صورت چشمها نگار کرده. منقش به صورت چشم. به صورت چشم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
زبان مار من یعنی سر کلک
کزو شد مهره ٔ حکمت معین.
خاقانی(یادداشت ایضاً).
|| گاو نر سیاه مابین پیشانی.(منتهی الارب). گاوی که میان دو چشم وی سیاه باشد.(ناظم الاطباء). گاو نر و او را به جهت بزرگی چشمانش و یا به جهت سیاه و سپیدی آن چنین گویند.(از اقرب الموارد). || گشن گاو که به ترکی بوقا نامندش. و گشنی است از گاو.(منتهی الارب). گشن از گاوان.(ناظم الاطباء).

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

ربصه

‎ گوناگونی رنگارنگی، چشمداشت پیوس


تلون

نیاز ‎ رنگینی، چند رنگی ‎- 1 (مصدر) گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی. جمع: تلونات.


تلوین

رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن ‎ (مصدر) رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، (اسم) گوناگونی رنگارنگی. جمع: تلوینات.


بوقلمون

یونانی تازی شده شواد شوال پیروج پیلمرغ، رنگارنگی از اقشمه: گلیون (اسم) دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید، نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید حربا، پرنده ای از راسته ماکیانها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه سر و گردن وی بدون پراست و دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است، هر چیز رنگا رنگ، کسی که هر ساعت خود برنگی وا نماید -6 دنیا (بسبب حوادث پیاپی) . -7 گل بوقلمون یا فرش بوقلمون. فرش رنگارنگ

انگلیسی به فارسی

ocellate

دارای چشمها یا خالهای رنگارنگی


ocellated

دارای چشمها یا خالهای رنگارنگی


Pleochroism

چند رنگی - رنگارنگی - بستگی داشتن مقدار جذب نور مونوکروماتیک به جهت تابش

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلون

تبدل، تغیر، تنوع، رنگارنگی، سالوس، ظاهرنمایی

تعبیر خواب

گل (گیاه)

۱ـ دیدن باغی در گل های تازه و شاداب در خواب، نشانه آن است که با شادمانی به ثروتی دست خواهید یافت.
۲ـ دیدن گل سفید در خواب، نشانه اندوه است.
۳ـ دیدن گلهای پژمرده در خواب، نشانه اتفاقات غم انگیز و نومیدی است.
۴ـ اگر دختری خواب ببیند گل رنگارنگی به او می دهند، نشانه آن است که خواستگارانی بسیار خواهد داشت.
۵ـ اگر خواب ببینید گلهایی بی برگ بر زمین خشک روییده اند، علامت آن است که در تجارت شکست خواهید خورد اما با روحیه عالی و تلاش و کوشش بسیار قادر خواهید شد بر اندوه و ناراحتی غلبه بیابید.
- آنلی بیتون

معادل ابجد

رنگارنگی

551

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری