معنی رهبر یک رشته عملیات گروهی

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

یک رشته

یک رشته. [ی َ / ی ِ رِ ت َ / ت ِ] (ص مرکب) کنایه از موافق. (برهان). || کنایه از مشورت و موافقت. (آنندراج) (انجمن آرا). || کنایه از متفق هم هست. (برهان). || منتظم:
خدایا تو این عقد یک رشته را
برومند باغ هنرگشته را...
نظامی.
- یک رشته شدن، منتظم شدن. به رشته ٔ واحد درآمدن. انتظام یافتن:
چو یک رشته شد عقد شاهنشهی
شد از فتنه بازار عالم تهی.
نظامی.


رهبر

رهبر. [رَ ب َ] (نف مرکب) راهبر. قائد. دال. راهنما. رهنما. هادی.مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه. امام. لیدر. (یادداشت مؤلف). خفر. هادی. رهنما. بدرقه. (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج) (انجمن آرا):
به شاه جهان گفت پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم.
دقیقی.
مگر به ْ شود هیچ بهتر نشد
کسی سوی آن درد رهبر نشد.
فردوسی.
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.
فرخی.
ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم.
ناصرخسرو.
دو رهبر به پیش تو استاده اند
کز ایشان یکی عقل و دیگر هواست.
ناصرخسرو.
چون صدهزار لام الف افتاده یک بیک
از دور دست و پای نجیبان رهبرش.
خاقانی.
رهبر جانت در این تاریک جای
جوهر علم است علمت جان فزای.
عطار.
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتااگر بدانی هم اوت رهبر آید.
حافظ.
رجوع به راهبر شود.
- رهبر پیشاهنگی، فرمانده پیشاهنگان. (فرهنگ فارسی معین).
|| لیدر. راهبر حزب. رهبر حزب. (یادداشت مؤلف). || برهان و حجت و دلیل. (ناظم الاطباء). به معنی دلیل و برهان باشد. (برهان).
- رهبر خردی، برهانی که عقل پسندد. (از انجمن آرا) (از آنندراج).

رهبر. [رَ ب ُ] (نف مرکب) ره برنده. رهزن. راهزن. راهبر. قاطع طریق. قطاع الطریق. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه. راه سپار. رهسپر. رهنورد:
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن کُه رهبر.
فرخی.
رهبر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
شکیب آوری رهبر و تیزگام
ستوری کش و کم خور و پرخرام.
اسدی.
رجوع به راهبر شود.


عملیات

عملیات. [ع َ م َ لی یا] (ع اِ مرکب) ج ِ عملیه. امور متعلق به عمل. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). توضیح اینکه این کلمه هرچند در اصل جمع عملیه است، اما در فارسی غالباً آن را بعنوان جمع عمل به کار برند چون ادبیات و غزلیات و غیره. رجوع به رساله ٔ مفرد و جمع محمد معین چ 2 ص 116 شود.

ترکی به فارسی

رهبر

رهبر، راهنما

فرهنگ فارسی هوشیار

یک رشته

(صفت) متفق و موافق.


عملیات

امور متعلق به عمل


رهبر یار

(اسم) معاون رهبر. یا رهبر یار پیشاهنگی معاون رهبر پیشاهنگی.

فرهنگ عمید

عملیات

(نظامی) فعالیت‌های نظامی،
مجموعه کارهایی با هدفی خاص،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عملیات

اعمال، کنش‌ها، مانور

واژه پیشنهادی

گروهی

باهم

معادل ابجد

رهبر یک رشته عملیات گروهی

2134

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری