معنی رواه

لغت نامه دهخدا

رواه

رواه. [رُ] (ع اِ) جنبش آب بر روی زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه).

رواه. [رَ] (اِ) طعام است مر زندانیان را. (از آنندراج). قوت و طعام زندانیان و اسیران. (ناظم الاطباء):
قفس تن شده بدل زندان
پاره های جگر رواهش دان.
ابوالمعانی (از شعوری).


حارث

حارث. [رِ] (اِخ) ابن حبیش. از رواه است.


خیرة

خیره. [خ َ رَ] (اِخ) بنت عبدالرحمن. از رواه است. (منتهی الارب).


داود

داود. [وو] (اِخ) ابن خالد مکنی به ابوسلیمان. از رواه است.


روات

روات. [رُ] (ع ص، اِ) رواه. ج ِ راوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به رواه و راوی شود: چنین شنیدم از ثقات روات. (سندبادنامه ص 129).


هارون

هارون. (اِخ) ابن ابی عبید. از رواه است. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 35).

فرهنگ عمید

رواه

طعام زندانیان، غذای زندانیان و اسیران،

فرهنگ فارسی هوشیار

رواه

(تک: راوی) باز گویندگان، چمانیان (ساقیان)، آب برکشندگان

فرهنگ معین

روات

(رُ) [ع. رواه] (اِ.) جِ راوی، روایت کننده ها.

معادل ابجد

رواه

212

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری